آمدهام تو به داد دلم برسی تو سکوت منو بشنو که صدای غمم نرسد به کسی ما بدین نه در پی حشمت و جاه آمدهایم از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم لنگر حِلم تو ای کشتی توفیق کجاست دستگیری ز غریقان غم عشق رواست با چنین گنج که شد خادم آن روحالامین گوهر مهر حسن کرده مرا عرش نشین روزگاریست که سودای بُتان دین من است همهی زندگیام عشق حسین و حسن است گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی پادشاهان همه قربان حسن اِبن علی نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست این حسن کیست حسین بن علی عاشق اوست از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است بین اذکار فقط ذکر حسن جان غرض است ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت به حسن روی نمودند به هنگام قنوت تا که راهم به در خانهات افتاد حسین خانه آباد شدم خانهات آباد حسین