
از باب اطهر تو گرفتند انتقام در گوش همسر تو شکستند گوشوار **** آه گوشواره شکست بیحیا سیلی زد با هر دو تا دست مادرم روی خاک کوچه نشست آه گوشواره شکست آه دستت بشکنه کجا مردی بیهوا زن رو میزنه اینکه داری میزنیش ناموس منه آه دستت بشکنه ناله میزد کمک صاحب قبالهی باغ فدک به چه جرمی دشمن میزدش کتک ناله میزد کمک مادر زیر دره سینه و میخ در، درگیر دره این شکستگیها تقصیر دره **** تن چهار عزیز وِ را تو لرزاندی مغیره را ز چه در شعلهات نسوزاندی به ناگه آتش سوزنده در خروش آمد صدای نالهاش از سوز دل به گوش آمد که آب وای به حالت چقدر سنگ دلی هنوز از لب عطشان تشنگان خجلی ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد که خواست گریه کند، در عوض تبسم کرد مگر نه هرکه عطش داشت از تو حظی کرد؟ به من بگو علیاصغر چرا تلظی کرد؟ تو همچنان شکم اسبها درخشیدی به موج خون لب خشک حسین را دیدی هماره خون شوی دائم روان شوی ز دو عین که خویش را نرساندی به کام خشک حسین نه آب و خاک مقصر نه آتش و باد است که هرچه هست همه ظلم آدمیزاد است چه فتنهها که به هر عصر و هر زمان خیزد پس از سقیفه چه خونها که ریخت و ریزد مگر که مهدی موعود ما ظهور کند ز عدل خویش جهان را محیط نور کند **** خیز و با نغمهی مادر مادر از دل خاک تن آن دو نفر به درآر و بگو از خون جگر که شما از چه به هم پیوستید پهلوی مادر من بشکستید آتش ازبس که برافروخته بود در و دیوار همه سوخته بود آتش و دود چو غوغا میکرد مادرت فاطمه آوا میکرد پشت در یاری بابا میکرد پدرت داشت تماشا میکرد گرچه قصدش به علی یاری بود خون هم از سینهی او جاری بود **** کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند **** رو زدم آب بگیرم، پسرم را کشتند روی دستم گل بی برگ و برم را کشتند همه با هم وسط خطبه به من خندیدند نسخهی کودک بی شیر مرا پیچیدند هرچه آمد به سرم دست به زانو نزدم