هی میگفتم که بخواب، بهم میگفت: آخه عمّهجون یه کم گرسنه غیر باباش به کسی نازی کرد واسه موندن خودشو راضی نکرد دلم از این میسوزه تُو کوچهها آخرش هیچکی باهاش بازی نکرد زخمای تنش عمیق و کاری بود رفتنش رفتن گریهداری بود بسکه روی بدنش کبودی داشت زن غسّاله ازش فراری بود تنها تو را یزید به بازی گرفته بود با یک سرِ بریده و یک چوب خیزران * * * * تقسیم شد میان اسیرانِ اهلِبیت در شهر شام آب و غذایی که داشتی حتّی زن یزید لعین گریهاش گرفت با دیدن خرابه و جایی که داشتی یادِ صدای فاطمه افتاد پشت در زینب شنید سوز صدایی که داشتی