
دارم از درد مچ دست به خود میپیچم ظاهراً خُرد شده ساقهی نیلوفر من مدّتی میشود از حال لبت بیخبرم چند وقتیست صدایم نزدی "دختر من" موی من دستنخوردهست، خیالت راحت چادر سوخته چسبیده به موی سر من حسین... ... بارها بین رَه زمین خوردم عمّهام گر نبود، میمُردم بس که عمّه مدافع همه شد پای تا سر شبیه فاطمه شد ***** ای غلامان! بر روی دوش شما آقای ماست پس دهید او را به ما، وقتِ وداع آخر است قاتل موسی ابن جعفر زهر یا زندان نبود قاتلش توهین سِندی لعین بر مادر است ... چه شبهایی که نام مادرم را بی ادب بردند ولی من با صبوری بر همه درس ادب دادم ... مادرم فاطمه آن لحظه سرش پایین بود بیهوا مادر ما را بخدا زد، بد زد اصلاً این بار کماندار چه با زور کشید با سه شعبه همهی حنجره را زد، بد زد ... این پسر را مثل زهرا بیهوا زد دشمن تا حسین آمد به خود دیدش که حنجر پاره شد ... برگشته بود سر به عقب بس که تشنه بود از دردِ تیر حَرمَله سر را بلند کرد وقتِ برون کشیدنِ تیرش خیال کن از روی جسم فاطمه در را بلند کرد ... از زندگی سیری چند سالته، کوچیکتر از پیری از زندگی سیری داغ یه طفل سخته سرِ پیری لالایی خوندنمو چجور ازم گرفتن حتّی گهواره تو رو به زور ازم گرفتن شیرخوارم رو با تیر قطور ازم گرفتن سر افتاده، حنجر پاره یکی تیرو در بیاره از خون با اشک پاکش کردم پشت خیمه خاکش کردم ... إسمَع إفهَم علی اصغر من! این صدای گرفتهی باباست به تنِ خستهام نگاه نکن روح من هم کنار تو اینجاست بهر تسکین مادرت ای کاش به تنِ خستهی تو جان بدهم بازوی کوچک و نحیف تو را من چگونه تکان تکان بدهم؟! خودم خون از گلویت پاک کردم خودم قنداقهات را چاک کردم الهی قسمت کافر نگردد خودم بودم تو را در خاک کردم ... کم کم خرابهی عطش آباد میشود آب فرات بر همه آزاد میشود آبی ولی ننوش که غیر از سراب نیست این آب آتش است، به جان تو آب نیست این آب شیر میشود و سنگ میشود یعنی دلت برای علی تنگ میشود ... بس کن رُباب، دستِ خودت را تکان نده پیراهنی که تازه خریدی، نشان نده بس کن رُباب، حال تو بهتر نمیشود این گریهها برای تو اصغر نمیشود ***** پس از حسین به یک سال بیش زنده نبود که شبنم از غم خورشید زود میسوزد به یاد آن شب و روزی که ذکر لالایی برای کودک خود میسرود، میسوزد به وقتِ اسب دواندن به جسم شاه غریب به حسرتی که چرا زنده بود میسوزد ***** افتاده بود زیر قدمهای یک سپاه مردی که لایق قدمش آسمان نبود حسین...