دارم از درد مچ دست به خود می‌پیچم

دارم از درد مچ دست به خود می‌پیچم

[ علی کرمی ]
دارم از درد مچ دست به خود می‌پیچم
ظاهراً خُرد شده ساقه‌ی نیلوفر من

مدّتی می‌شود از حال لبت بی‌خبرم
چند وقتی‌ست صدایم نزدی دخترِ من

معجرم دست نخورده‌ست خیالت راحت
چادرِ سوخته‌ چسبیده به موی سر من

بارها بین رَه زمین خوردم
عمّه‌ام گر نبود می‌مردم

بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد

ای غلامان بر روی دوش شما آقای ماست
پس دهید او را به ما وقت وداع آخر است

قاتل موسی بن جعفر زهر یا زندان نبود
قاتلش توهین سِندی لعین بر مادر است

چه شب‌هایی که نام مادرم را بی‌ادب بُرد
ولی من با صبوری بر همه درس ادب دادم

مادرم فاطمه آن لحظه سرش پایین بود
بی‌هوا مادر ما را به‌خدا زد، بد زد

اصلا این بار کماندار چه با زور کشید
با سه‌شعبه همه‌ی حنجره را زد، بد زد

این پسر را مثل زهرا بی‌هوا زد دشمن
تا حسین آمد به خود دیدش که حنجر پاره شد

برگشته بود سر به عقب بس که تشنه بود
از درد تیر حرمله سر را بلند کرد

وقت برون کشیدن تیرش خیال کن
از روی جسم فاطمه در را بلند کرد
****
از زندگی سیری
چند سالته کوچیک‌تر از تیری
چند سالته سیری
داغ یه طفل سخته سر پیری

لالایی خوندنمو چه‌جور ازم گرفتن
حتی گهوار تو رو به زور ازم گرفتن
شیرخواره‌ام رو با تیر قطور ازم گرفتن

سر افتاده، حنجر پاره، یکی تیرو دربیاره 
از خون با اشک پاکش کردم 
پشت خیمه خاکش کردم 

خودم خون از گلویت پاک کردم
خودم قنداقه‌ات را چاک کردم
الهی قِسمت کافر نگردد
خودم بودم تو را در خاک کردم
****
کم‌کم خرابه‌ی عطش آباد می‌شود
آب فرات بر همه آزاد می‌شود

آبی ولی ننوش که غیر از سراب نیست
این آب، آتش است به جان تو آتش می‌شود

این آب شیر می‌شود و سنگ می‌شود
یعنی دلت برای علی تنگ می‌شود

بس کن رباب! دست خودت را تکان نده
پیراهنی که تازه خریدی نشان نده

بس کن رباب! حال تو بهتر نمی‌شود
این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود

پس از حسین به یک سال بیش زنده نبود
که شبنم از غم خورشید زود می‌سوزد

به یاد آن شب و روزی که ذکر لالایی
برای کودک خود می‌سرود می‌سوزد

به وقت اسب دواندن به جسم شاه غریب
به حسرتی که چرا زنده موند می‌سوزد
****
افتاده بود زیر قدم‌های یک سپاه 
مردی که لایق قدمش آسمان بود

نظرات