هی می‌گفتم که بخواب بهم می‌گفت آخه عمه جون یکم گرسنمه
تبلیغات

هی می‌گفتم که بخواب بهم می‌گفت آخه عمه جون یکم گرسنمه

[ علی کرمی ]
هی می‌گفتم که بخواب، بهم می‌گفت:
آخه عمّه‌جون یه کم گرسنه

غیر باباش به کسی نازی کرد
واسه موندن خودشو راضی نکرد
دلم از این می‌سوزه تُو کوچه‌ها
آخرش هیچکی باهاش بازی نکرد

زخمای تنش عمیق و کاری بود
رفتنش رفتن گریه‌داری بود
بس‌که روی بدنش کبودی داشت 
زن غسّاله ازش فراری بود

تنها تو را یزید به بازی گرفته بود
با یک سرِ بریده و یک چوب خیزران
 * * * *
تقسیم شد میان اسیرانِ اهلِ‌بیت
در شهر شام آب و غذایی که داشتی

حتّی زن یزید لعین گریه‌اش گرفت 
با دیدن خرابه و جایی که داشتی 

یادِ صدای فاطمه افتاد پشت در
زینب شنید سوز صدایی که داشتی

نظرات