علی اکبر زادفرج

بالا ترین عبادت شادی قلب زهراست

1511
9
بالاترين عبادت شادی قلب زهرا است
شادی قلب ذکر حسین جان است

زهرا تمام مارا با اسم می‌شناسد
نزدیک درب هیئت چشم انتظار ماست

اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
وقتی که پیرمردی با عشق روضه خوان است

(حسین جانم)۳

او همان است که هر وقت از او می‌خوانم
از دل عرش خدا فاطمه گوید جانم

(حسین جانم)۳

بسته شده است بار تمام قبیله‌اش
هر کس به دوش خویش برای تو بار برد

بالاترین عبادت من گریه بر شماست
باید که گریه محضر پروردگار برد

مقتل نوشته‌ است چه زجری کشيده‌‌ای
یک نصف روز ذبح گلوی تو کار برد

تقصیر من است پشت و رویت کردن
ای کاش گلوت را نمی‌بوسیدم

(حسین جانم)۳

ای افتخار عالمیان جامه‌ی تو را یک نا نجیب آمد و با افتخار برد
یعنی کسی نبود بگوید
سه شعبه را باید به جای جنگ برای شکار برد

بی‌چاره شد رباب زمانی که حرمله
همراه خود به پشت حرم نیزه دار برد

قوم حسود هند جگر خوار عاقبت
قوم تو را به مجلس بی بند و بار برد
آخر عقیله ناقه‌ی عریان سوار شد

بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست
کسی که با تو می‌آید سفر دیگر پریشان نیست

کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست
بیابان گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست

اگر در به در کوه و بیابانم کنی عشق است
اگر زخمیه صد خار مغیلانم کنی عشق است

پریشانم کنی عشق است
حیرانم کنی عشق است

اگر دنبال معشوق است دل
دنبال سامان نیست

بخواهی کوه به کوه ماجرا شرح خواهم داد
بخواهی مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد

هر آنچه از تو پنهان نیست از من نیز پنهان نیست

برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من
حسین قبل خنجر تو حسین بعد خنجر من

تجلی می‌کنم در تو تجلی می‌کنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است ایا

کین خاکها مشتاق و لبریز
تمام کودکان یک یک مژه بر پات می‌ریزند

نباید هم به مهمان داری‌ات این قوم برخیزند
چرا که این خلق می‌دانند صاحب خانه مهمان است

نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان
طنابی گردن زینب ببند و کوه به کوه گردان

همانگونه که مردی از شهادت نیست رویگردان
به پای تو هم زنی از اسارت روی گردان نیست

محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد
ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد

اگر زن شیرزن باشد به جنگ مرد برخیزد
بجنگم با سنان؟ هرگز، سنان که جزو مردان نیست

تا خود حشر بر سنان لعنت
که فروکرده نیزه بر قلبم

لای نی تر شد از فغان افتاد
گوشه‌ای جان شوکران افتاد

روضه‌ات را جگر نمیفهمد
رد اشکم بر استخوان افتاد

یاد انگشتر تو افتادم
تا نگاهم به ساربان افتاد

گیسوی تو ضریح حاجات است
سر تو دست این و آن افتاد

روی نی هم قمر کنارت بود
پا به پای تو همزمان افتاد

لب یحیی‌ات کمیم شهید
سر و کارش به خیزران افتاد

عاقبت شهر ساربان را دید

(حسین)۳

عاقبت شهر سایه‌اش را دید
نام زینب سر زبان‌ها افتاد

سه چهار مرتبه با شمر هم کلام شد
نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب

همان زمان که به سر نیزه ها هلش دادند
نشست و حرف نزد گوشه گیر شد زینب

حسین نبودن تو و عباس کار خود را کرد
و با سنان و شبث هم مسیر شد

به طفلان تو گریه بر پدر اصلا نمی‌آید
می‌آید به زینب معجر پاره به سر کردن نمی‌آید ‌
برادر جان به ما اصلا سفر کردن نمی‌آید

دلم افتاد به دنبال تو پیرم کردن
با تو یک بار سفر کردم اسیرم کردن

حسین جان همه‌ی بهت من این است چرا عریانی

آی مردم این شهید ما مسلمان است
بزرگ خاندانم را نمی‌بینید عریان است؟

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش