بالاترین عبادت شادی قلب زهراست

بالاترین عبادت شادی قلب زهراست

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
بالاترين عبادت شادیِ قلب زهراست
شادی قلب زهرا ذکر حسین جان است 

زهرا تمام ما را با اسم می‌شناسد
نزدیک درب هیئت چشم انتظار ماست

این‌جا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
وقتی که پیرمردی با عشق روضه‌خوان است 

حسین جانم...

او همان است که هر وقت از او می‌خوانم
از دل عرش خدا فاطمه گوید: جانم

حسین جانم...

بسته شده است بار تمام قبیله‌اش 
هر کس به دوش خویش برای تو بار بُرد

بالاترین عبادتِ من، گریه بر شماست
باید که گریه محضر پروردگار بُرد

مقتل نوشته‌ است چه زجری کشيده‌‌ای
یک نصف روز ذبح گلوی تو کار بُرد

تقصیر من است پشت و رویت کردند
ای کاش گلوت را نمی‌بوسیدم

حسین جانم...

ای افتخار عالمیان 
جامه‌ی تو را یک نانجیب آمد و با افتخار بُرد

یعنی کسی نبود بگوید 
سه‌شعبه را باید به جای جنگ برای شکار بُرد 

بی‌چاره شد رباب زمانی که حرمله
همراه خود به پشت حرم نیزه‌دار بُرد 

قوم حسودِ هند جگرخوار عاقبت 
قوم تو را به مجلس بی‌بند و بار بُرد

آخر عقیله ناقه‌ی عریان سوار شد

بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست
کسی که با تو می‌آید سفر دیگر پریشان نیست

کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست
بیابان‌گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست

اگر در‌به‌در کوه و بیابانم کنی عشق است
اگر زخمیِ صد خار مغیلانم کنی عشق است

پریشانم کنی عشق است 
حیرانم کنی عشق است

اگر دنبال معشوق است دل
دنبال سامان نیست

بخواهی کو به کو ماجرا شرح خواهم داد
بخواهی مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد

هر آن‌چه از تو پنهان نیست
از من نیز پنهان نیست

برادرجان تو ثارالله و ثاراللهِ دیگر من
حسینِ قبل خنجر تو، حسینِ بعد خنجر، من

تجلّی می‌کنم در تو، تجلّی می‌کنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است پایان نیست

پا بر زمین کین خاک‌ها مشتاق و لبریز
تمام کودکان یک یک مژه بر پات می‌ریزند

نباید هم به مهمان‌داری‌ات این قوم برخیزند
چرا که این خَلق می‌دانند صاحب‌خانه مهمان نیست

نقاب افکن مرا با مظهر حق رو‌به‌رو گردان
طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان

همان‌گونه که مردی از شهادت نیست رویگردان
به پای تو هم زنی از اسارت روی گردان نیست

محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد
زِ کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد

اگر زن شیرزن باشد به جنگ مرد برخیزد
بجنگم با سنان؟ هرگز، سنان که جزو مردان نیست

چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد
چه خوشبخت است آن‌کس که روی نعشش عبات افتد

یکی با دل یکی با جان یکی با سر به پات افتد
دل سلطان عالَم را به دست آوردن آسان نیست

به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی‌آید 
به زینب معجر پاره به سر کردن نمی‌آید ‌
برادرجان به ما اصلا سفر کردن نمی‌آید 

دلم افتاد به دنبال تو پیرم کردن 
با تو یک بار سفر کردم اسیرم کردن

حسین‌جان همه‌ی بُهت من این است چرا عریانی؟

آی مردم این شهید ما مسلمان است
بزرگِ خاندانم را نمی‌بینید عریان است؟
****
تا خود حشر بر سنان لعنت 
که فرو کرده نیزه بر قلبم 

نای نِی تر شد از فغان افتاد
گوشه‌ای جام شوکَران افتاد

روضه‌ات را جگر نمی‌فهمد
ردّ اشکم بر استخوان افتاد

یاد انگشتر تو افتادم
تا نگاهم به ساربان افتاد

گیسوی تو ضریح حاجات است
سر تو دست این و آن افتاد

روی نِی هم قمر کنارت بود
پا‌به‌پای تو همزمان افتاد

لب یحیایی‌ات کلیمِ شهید
سر و کارش به خیزران افتاد

عاقبت شهر سایه‌اش را دید
نام زینب سر زبان‌ها افتاد

سه چهار مرتبه با شمر هم‌کلام شد
نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب

همان زمان که به سرنیزه‌ها هلش دادند
نشست و حرف نزد گوشه‌گیر شد زینب

حسین! نبودنِ تو و عباس کار خود را کرد
و با سنان و شبث هم‌مسیر شد زینب

نظرات