یک به یک با اهل بیتش بی‌قرار

یک به یک با اهل بیتش بی‌قرار

[ حاج منصور ارضی ]
یک به یک با اهل بیتش بی‌قرار 
کرد در خیمه وداعی اشک‌بار

گفت این است آخرین دیدار ما
وعده‌ی ما محضر دلدار ما

گرچه می‌آیم به دیدار حرم
لیک با پا نه که آیم با سرم 

این لعینا تشنه‌ی خون منن
بلکه فکر قتل افزون منن

خود چو بر زهرا توسل می‌کنی
قتل صبرم را تحمل می‌کنی

چون‌که ده مرکب به پیکر آورند
جامه‌ام را از تنم در‌آورند

رأس من را روی نیزه می‌زنند
جسم من را تیر باران می‌کنند

آن زمان آغاز گردد کارتان
از حرم تا کوچه و بازارتان

جمله‌گی آماده چون از هر جناح
حمله بر اهل حرم گردد مباح

هرکه در این خیمه همراه من است 
بعد از این رخت اسیری بر تن است

از وداع سخت آن گیسو کمند
ناگهان شد ناله‌ی زن‌ها بلند

بانوان گفتند یک‌جا یا‌حسین
می‌سپاری بر که مارا 

کودکان بر سینه‌ و سر می‌زنند
بانوان دستی به معجر می‌زنند

دختران گفتند با شور و نوا
وای از بعد پدر در نینوا

آه از این بی‌مجیبی ای پدر
وای از شام اسیری ای پدر

نوبت زینب رسید و آه او 
ناگهان غش کرد پیش راه او

خواهرش نیرو ز رویش می‌گرفت
بوسه از زیر گلویش می‌گرفت

گفت پس رحمی به من کن یا أخی
کهنه پیراهن به تن کن یا أخی

از غم دختر دل زینب گرفت
بس که با گریه ره مرکب گرفت

ای پدر طعم شهادت می‌چشی
بر سرم دست یتیمی می‌کشی

یادته دخت مسلم را نوازش کرده‌ای
دیده‌ام او را ستایش کرده‌ای

بعد از این آیا یتیمت می‌شوم؟
گوشه‌ی ویران مقیمت می‌شوم

نظرات