نفَس‌های مرا وابسته‌ی آهِ دَمادَم کن

نفَس‌های مرا وابسته‌ی آهِ دَمادَم کن

[ امین قدیم ]
نفَس‌های مرا وابسته‌ی آهِ دَمادَم کن
طنابِ بغض را دورِ گلویم سخت محکم کن

چه کم دارد کسی که در دلَش داغِ تو را دارد؟!
تنورِ سینه‌ام را روشن از گرمای این غم کن

به جای مالِ دنیا، گریه می‌خواهم فقط از تو
دو جُرعه اشک را در استکانِ چشم من دَم کن

پس از مُردن، لباسِ روضه‌ام نذرِ حسینیّه‌ست
تمامِ تار و پودِ مشکی‌اش را خرجِ پرچم کن

در آغوشم نمی‌گیری، چه زَجری بیشتر از این؟!
بیا با بوسه‌ای دردِ دلِ عشّاق را کم کن

همه عالَم مرا دیوانه‌ی عشقِ تو می‌دانند
اگر این است رسوایی، مرا رسوای عالَم کن

برایم هر شبی که از حرَم دورم، شبِ یلداست
خودت این حسرتِ طولانیِ من را مُجَسَّم کن

فقیرم، کربلای این گدا را لَنگ نگذاری
بَساطِ رفتنَم را یک شبِ جمعه فراهم کن

من از تعداد زخمِ پیکرت سَر در نیاوردم
خودَت فکری به حالِ پُرسشی این‌گونه مُبهَم کن

کسی جُز تو تنِ پاشیده را جمعَش نخواهد کرد

*****

(کسی نیست شبا چیزی بندازه روت
هنوز خونِ تازه میاد از گلوت
لباسِت رو بُردن بِره آبروت)
...
(همه منتظرن، مادرِش برسه
کاش صدای برادر به خواهرِش برسه)

نظرات