
زمستان است میخواهد دلم یک خواب طولانی منم خوشبخت اگر من را به زانویت بخوابانی اگر دستی به موهایم کشیدی خوش به حال من برای من قبل خوابیدن کمی هم شعر میخوانی؟ به شوق دیدن رویت مسیحا دق مرگم من برایت گریه هم کردیم با کاج چراغانی برا من سال میلادی و قمری نداره هرروز میگم دوستت دارم کلیسا رفتهای اما اتاق من نمیای به راهب سر زدی شاید فقط من را بسوزانی اگر این دفع قسمت شد سفر از نی بیا پایین اگر غیر سفر داری فقط یک روز بارانی بده قولی که این دفع تو من را میبری بازار یه چند ماه پیش تو آغوشت یه آشیونه داشتم ببین جامو نبین شامو ندیده خونه داشتم داداشم بود تو گهواره عزیز دور دونه داشتم یه موی بود گلسر بود یه چند تا شونه داشتم موهای که تا کمر بود سوخته حالا تو دست ؟؟ دونه دونه رفت از دست از بچه تا پیر خونواده فکر میکردی یه روز نیزه گریون من شی خیزرون خورد نگرون دندون من شی یا شبی که آغوش نداری مهمون من حسین آبروی بیابروها آرزو کردم تو رو تو شب آرزوها ما غریبههای جهان آشنا عهده دار مدرم بی دست وپا

زیبا
سید مصطفی حسینی حسین آبادیبسیار زیبا