هر آنچه غیر غمت را کنار باید زد شبانه روز دم از لطف یار باید زد هر آنچه هست به راه تو خرج باید کرد تمام نیروی خود را به کار باید زد تنی که خرج نشد را به گور باید برد سری که خرج نشد را به دار باید زد چه نعمتی است نشستن میان مجلس روضه که جبرئیل در این جا فکنده رحل امامت کسی که آه ندارد چه سود آه خجالت کسی که اشک ندارد چه سود اشک صداقت کسی که در پی کار حسین نیست محال است که پشت سر بگذارد صراط را به سلامت کسی که نام حسین را شنید و اشک نبارید ز دوستی چه نشانی ز شیعه گی چه حلالی کسی که در کفنش تربت حسین نباشد چا خاک بر سر میکند روز قیامت کسی که کرب و بلا را ندید و رفت ز دنیا به نزد فاطمه ریزد ز دیدهاش غبار خاک عزای تو که بر سر ما شد برابرش نکنم با هزار تاج کرامت برای اینکه به ما غمزهای نشان بدهی در سرای تو را چند بار باید زد بنا نبود که عاشق کنی محل ندهی مادرش آمده گودا نچرخان بدنش را شب جمعه در این خانه گدا بیشتر است مادرت میرسد و لطف و عطایی دارد باشد این بار مرا کرب و بلا راه نده دل بیچارهی نیز خدایی دارد من اگر گریه برایت نکنم میمیرم روزی اشک مرا قطع کنی میمیرم دلم از گریهی تو آب و هوایی دارد مادرش دوخته با دست شکسته نکشید مگر این پیرهن کهنه بهایی دارد کینه توزان جمل دشنهشان کند شده میزند بر بدنش هر که عصایی دارد قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که بچهی حسنم بیشتر زدند داماد را ندیده کسی زیر سم اسب ای چشم اسبها همه گریان برای تو تازه داماد چرا زلف تو پرخون شده است چه عروسی عجیبی چه حنابندانی ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا باز من ماندهام و این تن و سرگردانی پاشو قاسم که عروست به اسیری نرود پاشو قاسم که هوا بی تو شده طوفانی استخوانهای تنت مثل دلت نرم شده جز من و مادرمان سینه زنی نیست تو رو آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد بعنی به زیر منت پیمانه بگذرد روزی ما به دست کریمان آشناست کفر است پای سفرهی بیگانه بگذرد سوگند میخوریم که ما گنج میشویم یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم بهتر که عمرمان همه دیوانه بگذرد این روزگار میگذرد خوب یا که بد بهتر که عمر ما در این خانه بگذرد وقت روضه زودتر از هر چه باید گریه کرد سفره که آماده شد،فورا غذا باید کشید الدواء عند الحسین و الشفاء عند الحسین بهر درمان یافتن دست از دوا باید کشید رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست صورت ما را به سمت کربلا باید کشید مادرم داد به من درس محبت اما من حسينی شدم از بس پدرم گفت حسين هرچه دارم همه از لطف پدر بود كه او عوض ِ قِصه به بالين ِ سرم گفت حسين تيغ ها نوحه یِ خون از لبشان جاری شد تا در آن لحظه كه بانویِ حرم گفت حسين از حرم تا قتله گه زینب صدا میزد حسین دست و پا میزد حسین