تو بدین همه لطافت که ز او دل ربودی

تو بدین همه لطافت که ز او دل ربودی

[ علی اکبر زادفرج ]
تو بدین همه لطافت که ز او دل ربودی
ز چه بر منِ سیه‌رو درِ دوستی گشودی

ز ازل مرا ارادت به تو بوده از سعادت
چو سرشته شد گِلِ من تو دل مرا ربودی

به کسی اسیر بودم که وِرا ندیده بودم
چو دو چشم‌ِ خود‌ گشودم‌ به‌ خدا قسم‌ تو بودی

چه غم اَر تمام عالم نکنند اعتنایم
به همین بُود دلم خوش، که تو رو به من نمودی

*****
چون جهاد روز عاشورا رسید
فرصت یاران سر آمد تا رسید

نوبت جانبازی اندر راه دین
بر غلامِ تُرکِ زین العابدین

جُون نام او که بر جان‌اش سلام
زشت‌روی و خوب‌رویان‌اش غلام

آن ره اندر کوی دلبر یافته
تربیت‌ها از ابوذر یافته

آن چه از عشق و وفا تحصیل کرد
در قیام کربلا تکمیل کرد

قنبر درگه مولانا حسین
او بلال اما اذان‌اش یا حسین

از فضیلت اهل دل را قبله‌گاه
کعبه‌ی عرفان و رو پوشش سیاه

رنگ رویش، خال روی کربلا
خون سرخش، آبروی کربلا

گرچه شرم از رنگ و خون خويش داست
کربلایی در درون خویش داشت

تُرکِ عاشق تَرک دنیا گفته بود
درگهِ مولا به مژگان رفته بود

که ای امام عشق‌بازان یا حسین
ای مرا آرامش جان یا حسین

اذن میدانم بده جانم ببخش
رخست دیدار جانانم ببخش

گم شدم در خوبش پیدا من مرا
قطره‌ام واصل به دزیا من مرا

گر نی‌ام لایق که قربانت شوم
یا بلا گردانِ یارانت شوم

نی همین من بر تو محرم نیستم
خاکِ پایِ اکبرت هم نیستم

گفت مولا: ای به ما خدمت‌گزار
وی تو را در وادی همّت، گذار

من تو را بر خویش وا بگْذاشتم
بیعتم از گردنت برداشتم

عافیت بُگْزین و زین جا درگذر
سوی سامان شو ز صحرا درگذر

جون گفت: ای برخی‌ات جان و تنم
منّت آقایی‌ات بر گردنم

این که فرمودی که آزادی برو
دست و پا برچین از این وادی برو

این سخن در کامِ جان، شیرین نبود
مزدِ عمری خدمت من، این نبود

سَر نسایم بر سرای دیگری
غیر از این‌جا نیست، جای بهتری

بنده‌ام من، بنده‌ی این بارگاه
نیستم هرگز رفیق نیمه‌راه

ای مرا بر دارِ عشقت آویخته
منتی این‌جا شود آمیخته

 خون بی‌قدرم، به خون‌های شما
اسم ناچیزم، به اسمای شما

چون حبیب و حُر، سعیدم کن،حسین
روسیاهم، روسفیدم کن، حسین

لابه کرد و فیض رحمانی گرفت
در مِنایش، اذن قربانی گرفت

 آمد و جنگید و کشت و کشته شد
پیکرش در خاک و خون، آغشته شد

آسمان بر آن رشادت بوسه زد
بند بندش را شهادت بوسه زد

خواست تا خوانَد امامش را به بر
که آید و گیرد غلامش را به بر

گفت: وای من، جسارت تا کجا؟
من کجا و زاده‌ی زهرا کجا؟

 در وداع آخرینش با حسین
زیر لب آهسته گفتا: یا حسین

ناگهان حس کرد، روی صورتش
گرمیِ لب‌های خشکِ حضرتش

کاین دعا می‌خوانْد: ای حَیّ مجید
بوی او نیکو کن و رویش سفید

در جوار رحمتت جاییش دِه
با رسول الله شناسایی دِه

صورت او، چون قمر، تابیده شد
بوی عطرش در آن فضا پیچیده شد

دل‌نوازی بین که ننْهاد آن امام
امتیازی بین فرزند و غلام

جون را تودیع با لبخند کرد
کرد کاری را که با فرزند کرد

نظرات