ز اشکم آب پاشیدم پِیاَت تا زود برگردی همی لحظه شماری کردهام تا جلوهگر گردی مسیر خیمه تا نعش تو را با اشک پیمودهم دو لب واکن که سیراب از فرات این بصر گردی اگر چه جد من مرگ تو را بر من خبر داده ولی باور نمی کردم چنین شَقُّ القمر گردی نشینم در کنارت تا نخیزی بر نمیخیزم مشو راضی علی جان باعث مرگ پدر گردی دلم خواهد در آغوشت بگیرد لیک میترسم اگر دستم رسد بر پیکرت پاشیده تر گردی ***** خبرش پخش شده، پخش شدی روی زمین خبرش پخش شده ریختهای دور و برم چشم من تار شده یا تو مکرر شدی علی اکبر، علی اصغر شدهای