ای سایه‌ی بالاسر خواهر، برادر

ای سایه‌ی بالاسر خواهر، برادر

[ علی اکبر زادفرج ]
ای سایه‌ی بالاسرِ خواهر، برادر
ای جانت از جان خودم بهتر، برادر
خواهر همان احساس مادر بر برادر
دارم برایت می‌شوم مادر، برادر

ای سوره چشمی بر منِ آیه بیانداز
یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز
یك بارِ دیگر بر سرم سایه بیانداز
بر خواهرانش سایه دارد هر برادر

چیزی به غیر از چشم تر دارم ندارم
از گوشه‌ی زندان خبر دارم ندارم
اصلاً نمی‌دانم پدر دارم ندارم
دیدم كمالاتِ پدر را در برادر


از راه وقتی که رسیدم رفتم اما
خیلی خودم را می‌کشیدم رفتم اما
وقتی جمالت را ندیدم رفتم اما
یک ریز می‌گفتم دَمِ آخر، برادر

اینجا مسیرِ كوچه تا خوب است خوب است
وقتی نگاهِ مردها خوب است خوب است
حالا كه احوالِ رضا خوب است خوب است
دیدم کمالات پدر را در برادر

در كوچه‌ها با حالِ بیمارم نبردند
وقتی رسیدم، سمتِ بازارم نبردند
این معجری را كه سرم دارم نبردند
اینجا چه شأنی دارد این معجر، برادر

نه تو جسارت دیده‌ای نه من جسارت
نه تو اسارت رفته‌ای نه من اسارت
نه تو به غارت رفته‌ای نه من به غارت
پس ما دو تا قربانِ آن خواهر برادر

ای كاش مرغی را كسی بی پَر نبیند
جسمِ برادر را كسی بی سر نبیند
هركس ببیند كاش كه خواهر نبیند
افتاده روی تلِ خاكستر برادر

با نیزه‌ای تا شاه را از حال بردند
یك یك تماماً رو سوی اموال بردند
هر آنچه را كه بود در گودال بردند
تسبیح، عبا، عمامه، انگشتر، برادر

نظرات