گر حاجتم روا نکنی گریه میکنم
2221
15
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام کاظم (ع)
- مناسبت: شهادت امام کاظم علیه السلام
- سال: 1399
گر حاجتم روا نکنی گریه میکنم
تا درد دل دوا نکنی گریه میکنم
بیچارهام من و هنرم گریه کردن است
تا باز هم عطا نکنی گریه میکنم
یا اَیها الرَّئوف به امّید آمدم
قلب مرا رضا نکنی گریه میکنم
تو ناز کن به خون جگر ناز میکشم
از خود مرا جدا نکنی! گریه میکنم
دیدار روی یار کمال زیارت است
از رخ نقاب را نکنی گریه میکنم
از فرط معصیت نفسم بند آمده
بهرم اگر دعا نکنی گریه میکنم
من را به چوب قهر و غضب تربیت مکن
بر آهم اعتنا نکنی گریه میکنم
باب الجواد صحن تو باب شهادت است
دیگر مرا سوا نکنی گریه میکنم
صبرم سرآمده اگر این اربعین مرا
راهی کربلا نکنی گریه میکنم
بالای نعش اکبر خود داد زد حسین
لبهای خویش وانکنی گریه میکنم
زینب به گریه گفت حسین جان مادرم
نعش علی رها نکنی گریه میکنم
لبهای خشکش تشنهی ذکر و دعا بود
بالاترین خورشید در کنج خفا بود
بیجلوه هم از بندهی بد عبد ساختی
موسی ما در معجزاتش بیعصا بود
از ساق عرش افتاد در زندان ویران
آنکس که مجروحیتش از ساق پا بود
کی گفته با مشت و لگد از حال رفته
در سجده مدهوش ملاقات خدا بود
با چکمه از زیر عبایش پنج تن ریخت
هر جای جسمش روضهی آل عبا بود
بار قنوتش را ورمهایش کشیدند
هر وعده سیلی خورد آقا بیهوا بود
هرکس که آمد پیش او حاجت روا بود
هر چند حرفش حرف زشت و ناروا بود
زنجیر دور گردنش بود و زمین خورد
با زخم لبهایش به سختی آب میخورد
ای کاظمینیها جنازه بر زمین ماند
ای کاش در بین شما یک آشنا بود
هرچند بیکس روی تخت پاره افتاد
در وقت تدفینش یقین دارم رضا بود
اینجا از ابریشم کفن آماده کردند
تا پیش مردم حرمت صاحب عزا بود
درکربلا با سر به روی نیزه میرفت
یا هربدن صدپاره از سرنیزهها بود
بعد از سه روز داغ سوزان که بدن سوخت
سجاد دنبال حصیر...
تا درد دل دوا نکنی گریه میکنم
بیچارهام من و هنرم گریه کردن است
تا باز هم عطا نکنی گریه میکنم
یا اَیها الرَّئوف به امّید آمدم
قلب مرا رضا نکنی گریه میکنم
تو ناز کن به خون جگر ناز میکشم
از خود مرا جدا نکنی! گریه میکنم
دیدار روی یار کمال زیارت است
از رخ نقاب را نکنی گریه میکنم
از فرط معصیت نفسم بند آمده
بهرم اگر دعا نکنی گریه میکنم
من را به چوب قهر و غضب تربیت مکن
بر آهم اعتنا نکنی گریه میکنم
باب الجواد صحن تو باب شهادت است
دیگر مرا سوا نکنی گریه میکنم
صبرم سرآمده اگر این اربعین مرا
راهی کربلا نکنی گریه میکنم
بالای نعش اکبر خود داد زد حسین
لبهای خویش وانکنی گریه میکنم
زینب به گریه گفت حسین جان مادرم
نعش علی رها نکنی گریه میکنم
لبهای خشکش تشنهی ذکر و دعا بود
بالاترین خورشید در کنج خفا بود
بیجلوه هم از بندهی بد عبد ساختی
موسی ما در معجزاتش بیعصا بود
از ساق عرش افتاد در زندان ویران
آنکس که مجروحیتش از ساق پا بود
کی گفته با مشت و لگد از حال رفته
در سجده مدهوش ملاقات خدا بود
با چکمه از زیر عبایش پنج تن ریخت
هر جای جسمش روضهی آل عبا بود
بار قنوتش را ورمهایش کشیدند
هر وعده سیلی خورد آقا بیهوا بود
هرکس که آمد پیش او حاجت روا بود
هر چند حرفش حرف زشت و ناروا بود
زنجیر دور گردنش بود و زمین خورد
با زخم لبهایش به سختی آب میخورد
ای کاظمینیها جنازه بر زمین ماند
ای کاش در بین شما یک آشنا بود
هرچند بیکس روی تخت پاره افتاد
در وقت تدفینش یقین دارم رضا بود
اینجا از ابریشم کفن آماده کردند
تا پیش مردم حرمت صاحب عزا بود
درکربلا با سر به روی نیزه میرفت
یا هربدن صدپاره از سرنیزهها بود
بعد از سه روز داغ سوزان که بدن سوخت
سجاد دنبال حصیر...
نظرات
نظری وجود ندارد !