ای نور محض پس بزنین احتجاب را خورشید جان ز چهره بیفکن نگارا از سینهها بگیر غم بی حساب را بر آسمان نشان بده این آفتاب را ای آفتاب حسن به زندان چه میکنی در این سیاه چاله ویران چه میکنی با چشم تر شمارش این ماه و سال کن با این فراغ تلخ به زحمت جدال کن دلها تمام شرح شد از دوری شما ده سال بیشتر شده محجوری شما زندان اگر چه سکوی پرواز میشود سندی که میرسد غمت آغاز میشود با اشک و آه قلب تو دم ساز میشود با تازیانه روزهی تو باز میشود این درد ساق و حلقی زنجیر یکطرف رنج و عذاب تنه و تحقیر یک طرف یک لحظه حاجت دل او را روا نکرد حرمت نگه نداشت دمی خوب تاب نکرد بی رحم بی هوا زدنش را رها نکرد یک بار هم ز موی سپیدش حیا نکرد از تازیان کار به فریاد میکشد میآمد مدام سرش داد میکشید با اون نگفت هیچ کس با حسد نزن بر سینه حیا و وفا دست رد نزن گر میزنی بزن خاک بر سر من به دهانش لگد نزن ای بد دهان به آل علی حرف بد نزن نا پاک این همه سخن از آشنا مگو دیگر دهان ببن به او ناسزار نگو بر روی دست رفتی در شب نرفتهای در زیر رفت آمد مرکب نرفتهای در کاظمین تشنه بریده گلو نشد پیمانه سر نریخت شکسته سبو نشد با خون حنجرت بدنت شست و شو نشد در زیر نعل اسب تنت زیر رو نشد از دست نیزه جشم تو خیر کثیر نیست شکر خدا که دخترت اینجا اسیز نشد