طفل شیعه بی‌خطر آرام نیست

طفل شیعه بی‌خطر آرام نیست

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
طفل شیعه، بی‌خطر، آرام نیست 
جز به شیرِ مرگ، شیرین‌کام نیست

کیست کَز من دلنوازی می‌کند؟
طفل طبعم، عشق‌بازی می‌کند

شمع گشتم با شراری ساختم
دل به طفل شیرخواری باختم

خضر راه خویش را دریافتم
دل به طفل شیرخواری باختم

کودکِ شش‌ماهه‌ای کَز شش طرف
هفت باب و چار مامش جان به کف

چاره جویان جهان بیچاره‌اش
انبیأء را دست بر گهواره‌اش

خار، گُل از غنچه‌ی خندان او
بحر، مشتاق لب عطشان او

از سرشک دیده‌اش، دریا خجل
وَز گلوی تشنه‌اش سقّا خجل

لاله‌گون از خونِ او روی خدا
با لب خاموش سخنگویِ خدا

گرد غربت مانده بر آیینه‌اش
یک بیابان کربلا در سینه‌اش

سینه‌اش سینای سرالله بود
تا خدا او را فقط یک آه بود

از ولادت تا شهادت با حسین
لحظه لحظه کرده عادت با حسین

انتظارِ تیر قاتل برده بود
وَرنه شب از تشنه‌کامی مُرده بود

شب به کانون عطش، احیا گرفت 
روز، تیر آمد زِ شیرش وا گرفت

گَه در آغوش رقیه در قعود
گاه بر دست سکینه در سجود

دامن مادر به این سجاده‌اش
عمه‌اش از سجده‌اش دلداده‌اش

از نمازش بس بُوَد گفت و شنود
یک، دو روزی نیز حتی روزه بود 

دُرّةُ التّاجِ گرامی گوهران
آن سبک در وزن و در قیمت گران

اَرفَعُ المِقدار مِن کُلِّ الرفیع
اَشفیع ابن شفیعِ ابن شفیع

مایه‌ی ایجاد، کَز پُر مایِگی 
کرده مِهرش، طفل دین را دایِگی

به چه طفلی، ممکنات او را طفیل
دستِ یکسر کائنات او را به ذیل

ظاهراً از تشنگی بی‌تاب بود
باطناً سرچشمه‌ی هر آب بود

ظاهراً از علی‌اکبر به صورت اصغر است
لیک در معنا علی‌اکبر است

از نمازش بس بُوَد گفت و شنود
یک، دو روزی نیز حتی روزه بود 

ماند چون تنها، گرفتش روی دست
گفت تنها این برایم مانده است

از کمانی در کمین تیری رسید 
نه خطا گفتم، که شمشیری رسید

گَر تو می‌گویی همانا تیر بود
پس چرا کارش چونان شمشیر بود

هر که را سر قاتل از خنجر برید
حرمله با تیر از او سر برید 

***

چقدر بی‌خبر و بی‌هوا زدی نامرد
چه کرده بود مگر با شما، زدی نامرد

همین که تیر رها شد، علی به خود پیچید 
صدای تر درآمد، چرا زدی نامرد؟

پدر خمید و پسر رفت و مادرش افتاد
سه‌شعبه را تو مگر چند جا زدی نامرد؟

حسین دور خودش بین دشت می‌چرخید

***

اوج غربت اونی که کشتیِ سعادته 
الان زیر بارِ خجالته،‌ وای وای وای

حرفش هم بَدِه
به دشمن واسه بچه رو زده

***

این گونه شده سرگشته 
یک قدم رفته به خیمه دو قدم برگشته

آب می‌داد، نمی‌داد
چه فرقی می‌کرد؟

***

حرفش هم بَدِه
به دشمن واسه بچه رو زده
برا خیمه رفتن مُردده،‌ وای وای وای 

***

چقدر تیر و بی‌هوا زد 
چقدر زینب رو صدا زد 
پدر دست و پاشو گُم کرد 
پسر از بس دست و پا زد 

***

پُر درده
هی میره برمی‌گرده
خجالت آبش کرده، برات بمیرم 

تو میدون 
می‌خواد با دست لرزون 
تیرو بیاره بیرون، برات بمیرم

نظرات