آزادگشت آب ولیکن هزار حیف

آزادگشت آب ولیکن هزار حیف

[ علی اکبر زادفرج ]
آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف 
شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بود

چشمی برآنچه رفت به غارت، نداشت کس
اما دل رباب، پی گاهواره بود

شب و روزم اینجوری سر نمیشه
بدتر از این نیشه، بهتر نمیشه

دلمو به گهوارش خوش نکنید
اینا واسم علی‌اصغر نمیشه

حرمله وصله‌ی جونمو گرفت
عصای قد کمونم و گرفت

نمک زندگیمون، شیرخواره بود
حرمله یکی یه دونمو و گرفت

اشک ابر تو مگه یادم میره 
قتل صبر تو مگه یادم میره 

کفن و دفن تو اگه یادم بره
نبش قبر تو مگه یادم میره 

میان حلقه‌ی نامحرمان، خودم دیدم
که شمر با سرت از قتلگاه، برمی‌گشت

غروب بود و رُبابَت میان آتش و دود
هنوز بین مزاری پی پسر می‌گشت

بی تابم و باز حرف صبر آمده است
علی تو رفتی آه تازه ابر آمده است

انگار به کشتن تو راضی نشده
با نیزه برای نبش قبر آمده است

نزدیک عصر بود که زینب اسیر شد
نزدیک عصر بود تو را جا گذاشتند
نزدیک عصر بود

شلوغ بود
دل آسمون گرفته بود و بی فروغ بود
کاشکی روضه‌های قتلگاه تو، دروغ بود

عذاب بود
تشنه کشتنش ولی بین دو نهر آب بود
خنده‌های حرمله به گریه‌ی رباب بود

غبار بود
مادرش گوشه‌ی قتلگاه بیقرار بود
خواهرش پیاده بود و دشمنش سوار بود

اسیر بود
پیکر مطهر حسین رو حصیر بود
دختر فاطمه با حرمله هم مسیر بود

نبودن تو و عباس، کار خود را کرد
و با سنان و شبث هم مسیر شد زینب

گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد

حسین جان...

سه چهار مرتبه با شمر هم کلام 

تو دعا کن که کنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم

حتی حسین تکیه بر این شانه میزند
خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

با چشم خویش میسره را میزند زمین
با خشم خویش، میمنه را می‌کند شکار

کوهی اگر مقابل او قد علم کند
مانند ماه می‌شود و میرود کنار

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد
زینب به دشت کرببلا داد اعتبار

پنجاه سال، فاطمه‌ی اهل بیت بود
زینب که هست فاطمه هست ماندگار

از خواهری که زینب کبری، بعید نیست
گر به پای این تن عریان کند نثار

خیلی زدند خم شود، اما تکان نخورد
سر خم نمیکند به کسی، کوه اقتدار

خیلی زدند دامن حیدر رها کند

ترسم که انبیا بیفتند بر زمین
دستی اگر خدای نکرده به گوشوار

آن بانویی که سایه‌ی او هم حجاب داشت
با رفت و آمد سر بازارها چکار

چشم طناب‌های اسارت به دست اوست
زینب به شام رفت، ولیکن بی اختیار

پرده نشین کوفه بیابان نشین شده.با دختر بتول چه‌ها کرد روزگار

یک عده گوشواره ، ولی دختر علی
یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار

سرمایه ندارم ببرم محضر ارباب
سرمایه سری هست فدای سر ارباب

از کودکی‌ام یاد گرفتم که بگویم
مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب

نظرات