من می‌خواستم وایسی روی پای خودت نه روی نیزه

من می‌خواستم وایسی روی پای خودت نه روی نیزه

[ حسین ستوده ]
من می‌خواستم وایسی روی پای خودت نه روی نیزه
همه دنیامو میدم تو بغلم باشی یه لحظه

من چشمام همش سیاهی میره مثل روزگارم
برا مردنم همین کافیه که تو رو ندارم

تو این عالم به تازه عروسِ پسر مرده
همش از این و اون کتک خورده کی آخه انقدر می‌خنده

همش میگم الهی چشم حرمله کور شه
بگو که از محمل من دور شه یا اینکه چشماشو ببنده

علی لای لای... 

قول میدم اگه ورق برگرده و علی نمیره
جوری لالایی بخونم حرمله گریه‌اش بگیره

تلاش کردم حسین ازت بشنوه بابایی
عصای دست نیزه‌دارایی بی تو از این زمونه سیرم

گل یاسم بگو کی از شاخه تو رو چیده
لبت هنوزم بوی شیر میده

سید مظلوم حسین جانم حسین جانم حسین جانم...

پیرهنی را که فاطمه بافته
پهلو تا پهلوشو نیزه شکافته
مُقَرَم واسه تو روضه گرفته

مَقتَل خوندم و چند روزه مریضم
سر پیراهنت بهم می‌ریزم
بردن تا تحقیرت کنن عزیزم

سید مظلوم حسین جانم حسین جانم حسین جانم...

دور پیکرت معرکه گرفتن
زدنت واسه‌ی سکه گرفتن
از بدن تو چند تکه گرفتن

واسه زدن تو مرحله داشتن
آروم آروم کشتن حوصله داشتن
علی اصغر داشتی حرمله داشتن

مَقتَل نوشته موهاتو کشیدن
مَقتَل نوشته دستاتو بریدن
زینبو دیدن انگاری ندیدن

سید مظلوم حسین جانم حسین جانم حسین جانم...

اصلاً از جد تو حیا نکردن
نَحرت کردن و اعتنا نکردن
با یک ضربه سرو جدا نکردن

با دوازده ضربه سرو بریدن
بدنتو روی زمین کشیدن
خولی و شمر و ساربان رسیدن

نظرات

بسیار عاااالی