هر  چه آمد به سرم دست به زانو نزدم

هر چه آمد به سرم دست به زانو نزدم

[ مهدی عزیزیان ]
هر چه آمد به سرم، دست به زانو نزدم
جز خداوند، به عمرم به کسی رو نزدم

رو زدم آب بگیرم، پسرم را کشتند
روی دستم گل بی برگ و برم را کشتند

حرمله خیر نبینی، گل من نورس بود
چیدنش تیر نمی‌خواست، نسیمی بس بود

بلند مرتبه شاهی به زحمت افتاده
برای جرعه‌ی آبی، به منت افتاده

من از داغت آتش به خلقت کشیدم
در این دشت بسیار محنت کشیدم

(منی که جهان می‌کشد منتم را
از این مردم پست، منت کشیدم)۲

تو بودی و گفتند، خود تشنه مانده
تو بودی و من بار تهمت کشیدم

به قدری که زه را کشید آن کماندار
همان‌قدر من آه حسرت کشیدم

(هم از خواهر تو، هم از حنجر تو
هم از مادر تو، خجالت کشیدم)۲

خودم قبر کندم، خودم خاک کردم
خودم تیر را از گلویت کشیدم

هرگز سه غم ز پیش نگاهم نمی‌رود
رنگ پدر، گلوی تو، لبخند آخرت

تا روی دست خویش پسر را بلند کرد
آهی کشید و آه پسر را بلند کرد

برگشته بود سر به عقب، بس که تشنه بود
از درد تیر حرمله، سر را بلند کرد

وقت برون کشیدن تیرش خیال کن
از روی جسم فاطمه در را بلند کرد

نظرات