پدری آب شده تا پسری آب خورَد

پدری آب شده تا پسری آب خورَد

[ مهدی عزیزیان ]
پدری آب شده تا پسری آب خورَد
خون ز پیمانه‌ی خورشید جهان‌تاب خورَد

به لبش آب رسد یا نرسد می‌میرد
نوش‌داروست پس از مرگ که سهراب خورَد

مادرت منتظرت مانده چرا خوابیدی
ناخنش باز ببین بر رخ بیتاب خورَد

ریختند آب روی خاکو ندادند به تو
ریختند آب مبادا به لبت آب خورَد

همه‌ی دشت به حال منو تو خندیدند
منو تو تشنه ولی مرکبشان آب خورَد

خداوند به عمرم به کسی رو نزدم
هرچه آمد به سرم دست به زانو نزدم

رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند
رویِ دستم گل بی برگو برم را کُشتند

حرمله خیر نبینی گل من نورس بود
چیدنش تیر نمی‌خواست نسیمی بس بود

آخرین سرباز لشگر راهی از گهواره شد
در میان خیمه‌ها یک مادری آواره شد

این پسر را همچو زهرا بی هوا زد دشمن

میزد مرا مغیره و....

خودم دیدم که آتش شعله‌ور بود
خودم دیدم که مادر پشت در بود

خودم دیدم پلیدی وحشیانه
که زد بر روی مادر تازیانه

مادرم گفت به من اشک تو از شیر من است
من تو را گریه کن شاه دو عالم کردم

الهی حرمله از غم بسوزی که دیگر حنجر...
به نیزه‌دار گفته‌ام بچه داری
کمی آرام تازه خواب رفته

چرا مادر نمی‌خوابی؟
چرا این‌گونه بی‌تابی؟
گمانم تشنه‌ی آبی

نظرات