ای شریک زندگانی علی حاصل عمر و جوانی علی من ز یک فیض دمت حیدر شدم با نگاهت فاتح خیبر شدم رنگ و رویت بوی رفتن میدهد بوی رنج و غربت من میدهد خانه ام نه سال آباد تو بود زندگی من همه یاد تو بود هر چه خواهی رو بگیر اما مرو دست بر پهلو بگیر اما مرو یک زن میان آتش و یک خانه قتلگاه صدیقه سوخت فاتح خیبر نگاه کرد مادرم فاطمه آن لحظه سرش پایین بود شرم کرد از نگاهمان خورشید ظهر آن روز سرخ میتابید مادرم دختر پیغمبر بود مادرم گفت او چرا نشنید سنگ آمد به جنگ آیینه گونه ی راستش ز هم کینه های غدیر را رو کرد سر مادر مقابلم چرخید بالا که رفت چوب سه ساله بلند شد دختر نداشت حوصله در مجلس یزید ببن جام شراب و سر امام چیزی نبود فاصله در مجلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد