قراربخش دلم، خواهرت قرار ندارد تو میروی و به تن، روحم اختیار ندارد دمی بایست برادر، که سیر روی تو بینم مرو مرو که دلم تاب انتظار ندارد پناه عالمیان، زینبت پناه ندارد به جز تو ای شه خوبان، امیدگاه ندارد اگر اجازه دهی، صف کشیده از پیات آییم که این سپاه نگوید حسین سپاه ندارد سپردمت به غبار و به نیزههای شکسته در آن شلوغیه گودال، در آن حرارت سوزان سپردمت به نسیم و به خارهای مغیلان سپردمت به غبار و به جسمهای پریشان به باد گفتم اگر شد، مرتبت کند آنجا به خاک گفتم اگر شد، گل مرا تو بپوشان بد است این که ببیند کسی تو را عریان میان اینهمه کشته، چرا تنها تو عریانی به آب گفتم اگر شد، برس به آتش خیمه در آن شلوغیه گودال، به آن حرارت سوزان به آفتاب سپردم، که پیروان به تنش نیست گرد و خاک شد گمت کردم اومدم دیدم تو گودالی پس چرا موی تو آشفته است جای دست مادرت خالی من بی وضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم سپردمت به خدا، ای تمامیه هستم سپردیام به که رفتی، به دشمنان به کنیزی سپردیام به دو صد نانجیب و نامحرم به شمر و خولی و اخنس