مکن ای صبح طلوع امشبی را شه دین در حرمش مهمان است مکن ای صبح طلوع عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است مکن ای صبح طلوع بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد انگار اومد برقلب من فرود خنجری که سرتو از پیکرت ربود اونی که سر از تنت برید فکری به حال خواهر نکرده بود رگاتو میبوسم گلوتو میبوسم تورو خدا دستو پا نزن نذار که ببینه انقده مادرو صدا نزن خواهر تو شد نصف جونِ تو میرسه برمشامم بوی خون تو چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو مرکبا رسیدن (سنان رسید و سه نانه را فرو به پهلو بُرد دگر نپرس چه شد یاد مادرش افتاد) خواهر تو شد نصف جونِ تو میرسه برمشامم بوی خون تو چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو مرکبا رسیدن، هند جگرخوار اومده دوباره به یادم خاطرهی مسمار اومده در میان دود و آتش دیدمت با چهل تن در کشاکش دیدمت