وقتی افتاد روی گونه‌ی راست بین مقتل برادرش هم بود

وقتی افتاد روی گونه‌ی راست بین مقتل برادرش هم بود

[ علی اکبر زادفرج ]
وقتی افتاد روی گونه ی راست
بین مقتل برادرش هم بود

بی‌کس و بی‌پناه از نزدیک
سنگ می‌خورد و خواهرش هم بود

خواهرش قبل قاتلش آمد
تا نفس‌های آخرش هم بود

دلخراش‌تر از همه این‌که
لب گودال دخترش هم بود

ای کاش که رویت را نمی‌بوسیدم
ای کاش که موت را نمی‌بوسیدم

تقصيره من است زیر و رويت كردند
ای كاش گلوت را نمی‌بوسيدم

ای غائب از نظر به خدا می‌سپاردمت
جانم بسوختی و به دل دوستت دارم
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامنت بکشم

برای روضه‌ات آقا نه روضه‌خوان کافیست
نه چشم‌های بهاری این و آن کافیست
برای آن‌که شوم عاقبت بخیر شما
همین دو قطره‌ی اشک شده روان کافیست

برای شرح کمی از درایت تو به ما 
نه این حسینیه کافیست، نه زمان کافیست

برای حل تمام حوائج عالم
اگر کُنَد نگهی شیرخوارتان کافیست

برای گریه‌ی ما ذکر خیر یا زینب
برای گریه‌ی زینب حسین جان کافیست

دم از عذاب مزن صبح محشر کبری
همین نیامدن کربلایمان کافیست

دعای مادر پهلو شکسته‌ی زینب
برای آمدن صاحب الزمان کافیست

نظرات