شلوغ بود دل آسمون گرفته بود و بیفروغ بود کاشکی روضههای قتلگاه تو دروغ بود شلوغ بود غروب بود یک نفس صدای یا مُقلب القلوب بود بعد تیر و نیزه تازه وقت سنگ و چوب بود غروب بود غریب بود جای نعل تازه روی صورتش عجیب بود زیر چکمههای قاتلی که نانجیب بود غریب بود غبار بود مادرش گوشه قتلگاه بیقرار بود خواهرش پیاده بود و دشمنش سوار بود غبار بود جدال بود سر بردن یه کهنه پیرهن جدال بود پیکر بیسرشو خاک کنید محال بود شلوغ بود واسه بردن لباس پیکرش شلوغ بود اولش زیاد نبودن آخرش شلوغ بود