پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد

پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد

[ سیدرضا نریمانی ]
پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد

به کنار اینکه لبش پُر ترک و عطشان بود
یا که آیاتِ تنش زیر سم اسبان بود
شهریار همه عالم بدنش عریان بود
پوشِشَش غیر غبار و خس و خاشاک نشد
پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد

***

غروب تلخی داری، رو خاکا سر می‌ذاری
به جونت افتاده شمر میگه، سنان چرا بی‌کاری؟

با نیزه اومد سمتت خون از، لب و دهانت جاری
نفس بریده نیزه امان بریده نیزه
چقدر تو مقتل این سو آن سو تو رو کشیده نیزه

شلوغه دور گودال دیدم که رفتی از حال
چادر من هم مثل پیراهن تو میشه پامال
عقیقت رو که بردند حالا میرن سراغ خلخال

توی ضریح سینت دیدم سنان شکسته نیزه
پیراهنی رو که مادر داد می‌افته دست نیزه
کمین نشسته نیزه راهتو بسته نیزه

مادر رو صدا زدی، جدم رو صدا زدم
تشنه دست و پا زدی، جدم رو صدا زدم
گفتم وای من حسین، گفتم وا محمدا
ای تنهای من گفتم وا محمدا
وا محمدا حسینو بی ‌ردا ببین به کربلا 
وامحمدا سر از تنش جدا ببین به کربلا

تو های و هوی نیزه نگام به سوی نیزه
دیدم که خون از چشمات می‌ریزه بر گلوی نیزه
دیدم سرت رو پیش چشمام زدن به روی نیزه
قدم قدم با نیزه یا سنگ زدن یا نیزه

خودم درآوردم از پهلوی زخمی چندتا نیزه
داره برای زخم‌هات گریه می‌باره حتی نیزه

نظرات