بدون آب بریدند، حنجر او را

بدون آب بریدند، حنجر او را

[ سیدرضا نریمانی ]
بدون آب بریدند، حنجر او را
به قتلگاه کشاندند مادر او را

عصا زدند به او پیرمردها بلکه
درآورند نفس‌های آخر او را

با یارب رب کُشتی مادرو
با مادر مادر کُشتی  خواهرو
با بی رحمی زد تیر آخرو
حسین جانم

آه ای مادر
من بمیرم می‌کِشی آه
با فرود هر نیزه
می‌کِشی آه
من بمیرم دیگه جا نیست
شده نیزه در نیزه

نیزه رو نیزه
چشای هرزه

چرا افتاده بینمان جدایی
نمی‌دونم کجای کربلایی

من زینب خبر از تو ندارم
زن خولی خبر داره کجایی

خبر اشکِ پنهونیتو دارم
خبرِ زخم پیشونیتو دارم
خبرِ پیرهن خونیتو دارم

خبر قلب وابسته‌مو داری
خبرِ دستای بسته‌مو داری
خبرِ بغض نشکسته‌مو داری
خبرِ دستای بسته‌مو داری

من از شام بلا آزار دیدم
زمین خوردم هوا را تار دیدم

همین که بین ما افتاد
خودم را بر سر بازار دیدم

جلوی نامحرما معذّبم
من زینبم خواهرِ تو
چی بگم از حنجر تو

گریه زیاد کردم، روضه زیاد خوندم
پشت سرت خیلی و اِن یَکاد خوندم

و اِن یَکادُ الّذین کفروا نیزه فرو شد به تنت
و اِن یَکادُ الّذین کفروا چی بگم از اون کفنت؟
چی بگم از این بدنت؟

یکی دم مغرب موتو پریشان کرد
با تن صد پارت یه ختم قرآن کرد

اونی که از گودال سرِ تو حالا بُرد
روی سر زینب صداشو بالا برد

نظرات