بلند گفت یکی آن وسط سرش بامن
تبلیغات

بلند گفت یکی آن وسط سرش بامن

[ علی کرمی ]
بلند گفت یکی آن وسط سرش با من
تو پا گذار به گودال خنجرش با من

شروع کار قتال از تو آخرش با من
ولی مزاحم‌مان است خواهرش با من
* * * *
روز دهم حسین تو تنهای کربلاست
او کشته‌ی مُقَطَّعُ الاعضای کربلاست

ای عزیز دلم، ای همه‌کسم
روز آخری بریده نفسم
هوای حسین‌مون داشته باش
واسه خشکی لباش دلواپسم

یه روزی می‌رسه تشنه می‌مونه
بدن خسته‌ی او ناتوونه
انقده با نیزه‌ها می‌زننش
می‌خواد از جا پا بشه نمی‌تونه

یه مشت بی‌حیا ولش نمی‌کنن
پیرمردا با عصا ولش نمیکنن
بدنش با خاک یکسان می‌شه علی
نعل مرکبا ولش نمی‌کنن

روز دهم حسین تو تنهای کربلاست
او کشته‌ی مُقَطَّعُ الاعضای کربلاست

زهرا شب دوازدهم گوشه‌ی تنور
چشمش به توست آن سرِ از جسم گشته دور

پسرم جون تو بر لب نبینم
صورتت رو نامرتب نبینم
حاضرم لگد به پهلوم بخوره
تو رو زیر سُمِ مرکب نبینم

غصّه‌ی جدایی و چکار کنم؟ 
غم بی‌نوایی چکار کنم؟ 
با غریب مدینه کنار میام 
بگو کربلایی و چکار کنم؟ 
* * * * 
زهرا سپرد تشنه نماند لبِ حسین 
مانند چوب خشک شد آخر وصیّتش

با بازوی شکسته‌ی خود دوخت پیرهن 
امّا به دست شمر هدر رفت زحمتش

تا دست او شکست، غرور علی شکست
کم می‌رود به خانه علی از خجالتش

از هجوم یک‌سره بدم میاد 
از صف چهل‌نفره بدم میاد 
خو‌‌ش بودم عجب دری ساخته علی
دیگه از هرچی درِ بدم میاد

حالم بد است، پشت سرت حرف می‌زنند
اهل مدینه از سفرت حرف می‌زنند

به خدا سخته برای پهلوون 
حرف خونش افتاده سرِ زبون 
این علی، علیِ سابق نمی‌شه 
داره می‌میره زنش جوون جوون

بمونه خونه خدا خدا کنه 
بره مسجد قنفذ و نگاه کنه 
کسی که کسش تو کوچه خورد زمین 
کجا سفره‌ی دلش رو پهن کنه 
* * * *
از ما گذشت و زندگی ما به باد رفت 
دیگر زنی نسوخت به پشت در این‌چنین 

غسل شبانه‌ی بدنی زیر پیرهن 
یا رب نکن نصیب دیگر این‌چنین

با دست‌های بی‌رمق و صورتی کبود 
از خانه‌ی کسی نرود مادر این‌چنین 

هنگام غسل مانده‌ام این ضربه‌های دست 
دارد مگر اثر ز روی معجر این‌چنین

یادم نرفته تا درِ خانه تو را زدند ...

نظرات