بیحیا دست که داری به نوکِ چکمه چرا؟ از قفا حنجر او ریخت به هم بس کن شمر آمدی سر ببری تیز بکن خنجر را *** دیدم که جای آب لبت نیزه میخورد از آن به بعد آب به لبها حرام شد ای احترام واجبِ زینب دَمِ غروب عریان شدی، جسم تو بیاحترام شد کارم کجا کشید که پردهنشین شهر با شمرِ بددهن سرِ تو همکلام شد *** سه چار مرتبه با شمر همکلام شده نداشت چاره دِگَر ناگزیر شد زینب همان زمان که به سرنیزهها هلش داد نشست و حرف نزد گوشهگیر شد زینب نبودن تو و عباس کار خود را کرد و با سنان و شبث هممسیر شد زینب *** زود راحتش کنید رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید پیراهنش رو نه میدونید کیه میخواید هَتکِ حرمتش کنید؟ آی نامسلمونا باید اول بکشید بعداً غارتش کنید خنجر نمیبُره هیچکسی قربونی رو تشنه سر نمیبُره هی ضربه میزنه هیچکسی اینجوری سر از پیکر نمیبُره انصافتون کجاست؟ هیچکسی انگشتو واسه انگشتر نمیبُره