مکن ای صبح طلوع
407
0
- ذاکر: مهدی عزیزیان
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عصر عاشورا - قتلگاه
- مناسبت: شب دهم محرم
- سال: 1396
مکن ای صبح طلوع
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
انگار اومد برقلب من فرود خنجری که سرتو از پیکرت ربود
اونی که سر از تنت برید فکری به حال خواهر نکرده بود
رگاتو میبوسم
گلوتو میبوسم
تورو خدا دستو پا نزن
نذار که ببینه انقده مادرو صدا نزن
خواهر تو شد نصف جونِ تو
میرسه برمشامم بوی خون تو
چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو
مرکبا رسیدن
(سنان رسید و سه نانه را فرو به پهلو بُرد
دگر نپرس چه شد یاد مادرش افتاد)
خواهر تو شد نصف جونِ تو
میرسه برمشامم بوی خون تو
چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو
مرکبا رسیدن، هند جگرخوار اومده
دوباره به یادم خاطرهی مسمار اومده
در میان دود و آتش دیدمت
با چهل تن در کشاکش دیدمت
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
انگار اومد برقلب من فرود خنجری که سرتو از پیکرت ربود
اونی که سر از تنت برید فکری به حال خواهر نکرده بود
رگاتو میبوسم
گلوتو میبوسم
تورو خدا دستو پا نزن
نذار که ببینه انقده مادرو صدا نزن
خواهر تو شد نصف جونِ تو
میرسه برمشامم بوی خون تو
چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو
مرکبا رسیدن
(سنان رسید و سه نانه را فرو به پهلو بُرد
دگر نپرس چه شد یاد مادرش افتاد)
خواهر تو شد نصف جونِ تو
میرسه برمشامم بوی خون تو
چیزی نموند از تنت ولی من رو به قبله میذارم استخونتو
مرکبا رسیدن، هند جگرخوار اومده
دوباره به یادم خاطرهی مسمار اومده
در میان دود و آتش دیدمت
با چهل تن در کشاکش دیدمت
نظرات
نظری وجود ندارد !