دیدم به چشم خویش، غمی ناشنیده را در یک غروب سرخ، بلایی عدیده را با نالهام، زمین و زمان گریه میکنند از مادر ارث بردهام، این اشک دیده را من با همین لبان خودم نیمههای شب بوسه زدم گلوی بریده بریده را یادم نمیرود که چگونه مقابلم بستند دست عمهی قامت خمیده را یادم نمیرود سر شب لحظهی فرار فریادهای دختر گیسو کشیده را لعنت بر آنکه مرکب خود نعل تازه زد دیدم سپاه روی بدنها دویده را یک تار موی عمهی ما را کسی ندید پوشانده بود نور حسین این حمیده را بزم شراب و تشت طلا، جای خود ولی خون کرده صحنهای دل محنت کشیده را