این جماعت همه دنبال سرت آمدهاند با چه دلی به صورت تو سنگ میزنند لبم بوی پدر دارد عموجان سرم شوق سفر دارد عموجان تمام سنگها بر صورتم خورد یتیمی دردسر دارد عموجان بیا شوق مرا ضربالمثل کن تمام ظرفهایم را عسل کن برای آن که از دستت نریزم مرا آهسته آهسته بغل کن دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد خیلی امروز شبیه علیاکبر شدهای پدرت زنده نبود و به تنش تیر زدن تو نفس میکِشی از تیر پُر از پَر شدهای فکر کردم که اباالفضل زمین افتاده تنها بدنی بود که دوبار زیر سُم اسب رفت الهی من فدای غربت تو زدن با سنگها بر صورت تو الهی من بمیرم زنده زنده یه لشکر رد شده از تن تو پا میکشید به زمین و تن اضافه اومد خیی رو دست حسین، حسن اضافه اومد انقدر پا خورد به تنش بدن اضافه اومد