عمو غریب مانده و بیسپاه زِ تاب رفت و کمکم از تب افتاد زِ تشنگی تعادل از دست داد به صورت از عرشهی مَرکب افتاد عمّه سپاه کوفه را چنین رسم شد کسی که تیرش به هدف مینشست تیرِ فرو رفتهی در بدن را پیش نگاه خواهرش میشکست محاسنش کشیده میشد به خاک سمت حرم دو دیدهی شاه بود نیزه و تیر و سنگ هر که میزد به قصد قُربَةً اِلَی الله میزد دست یکی بُرد به پیراهنش کشید و خون زخمها تازه شد به قصد رفت و آمد از پیکرش نعل تمام اسبها تازه شد اسبها پای خود از سینهی او بردارید من هم از این تن بیسر شده سهمی دارم