بستن به زنجیر ، پدر بال و پرم را سختی سفر هیچ ببین هم سفرم را شرمنده تو را دیدم و نشناختمت من کامل نشود باز کنم پلک ترم را چشمم متورم شده از ضربهی سیلی با دست نشانت بدهم جای ورم را ورم گونهی من دید مرا کم کرده نیمی از صورت ماهت به نظر میبینم خرده های چوب خزرا به لبت رفته فرو آن دختر شامی که به من گفت یتیمم عمه خبرش کن که ببیند پدرم را روزی تو در این تشت جگر دیدی و من هم باید که پر از زخم ببینم جگرم را از گونه به نیزه زده بودن سری را نیزه وسط صورت یک سر زدند میخواستم از نیزه بگیرم قمرم را من دختر تو بودم و خولی به چه جرئت بر دست گرفته سر پاک پدرم را از شمر خدا نگذرد ای کاش که بنشست بر سینه و بگرفت ز من جای سرم را سینهات جای سرم بود خرابش کرد صوتم جای لبت بود کبابش کرد