ای دلشکسته در دل صحرا امامنا عمری اسیر غربت عظمی امامنا میدانم از گناه من ِ شیعه خستهای روز و شب از سیاهی قلبم شکستهای بنگر گرفته حال و هوای تمام شهر تنها ظهور توست امان از بلای دهر این روزها که از غم شیعه مکدّری صاحب عزای حضرت موسیبنجعفری پیش ضریح حضرت معصومه و رضا برپا نمودهای تو کجا مجلس عزا یا کاظمین رفتهای و پیش غربتش جاری شدهاست اشک تو بر روی تربتش مینالی از مصیبت دستان بستهاش در بین کند و سلسله، ساق شکستهاش هر روز و شب شده تن مجروحش آشنا با ضرب تازیانهی سندی بیحیا آخر دوای جدّ تو زهر جفا شده از شرّ ظلم و کینهی هارون رها شده از چه امامِ رافضیاش خوانده دشمنش آثار غل و سلسلهها مانده بر تنش آقا به حقّ کشتهی قعر سجون بیا از بند ظلم، شیعهی خود را رها نما