گرچه درخت خشک دلم نااُمید نیست گویا بهار در دل این سَررسید نیست جشنی که در نبودن تو برپا شود عزاست این عیدها بدون حضور تو عید نیست تقدیرمان به خال سیاه تو رفته است انگار بخت منتظرانت سپید نیست هفتاد پُشت من، همگی عاشق تواَند پس ماجرای عشق من و تو جدید نیست پدربزرگم آرزویت را به گور بُرد مردی که از فراق تو قدّش خمید نیست در راهِ دوست جان بدهی، بُرد کردهای هر کس که پای یار نمیرد، شهید نیست دست گناهکار مرا رو نمیکنی اینگونه پردهپوشیات اصلاً بعید نیست خیلی کُمیت بندگیام لنگ میزند این پا شبیه آنکه به سمتات دوید نیست من در کمال خیرهسَری دوست دارمت این روسیاه هر چه که باشد، پلید نیست قفل دلم به دست علی باز میشود مثل نجف برای دل من کلید نیست انگور حیدریست دلیل جنون من عقل از سرم کنار ضریحش پرید، نیست چیزی نمانده دق کنم از داغ کربلا جز دوری از حسین، عذابی شدید نیست جانِ لبی که چوب شد از تشنگی، بیا جانِ تنی که گم شده، در خطِّ دید نیست وللّهِ اوج روضه همین مصرع است و بس جای عقیله در دل بزم یزید نیست