گرفته مِه همهی جاده را مشخص نیست که صاف میشود آیا هوا؟ مشخص نیست چهطور باید از این راه مِه گرفته گذشت از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست و من چقدر در این مِه به گریه محتاجم نمیشود که ببارم چرا؟ مشخص نیست چه حسّ خوبِ غریبی، به جستوجوی خودت شبانه راه بیفتی، کجا؟ مشخص نیست و تا همیشه از این شهر مُرده کوچ کنی و دورِ دور شوی، دور، تا مشخص نیست کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد غریبه بود و یا آشنا؟ مشخص نیست صدای روشن او از ورای مِه پیداست نگاه کن به افق، راه نامشخص نیست تو پشت اَبری و انگار تابشت پیداست هنوز آن طرف ابرها مشخص نیست **** الحمدلله ربّ العالمین الحمدلله الَّذی جَعلَنا مِنَ المُتَمَسِکین به ولایت سلطان اولیاء سخنگذار منبر سَلونی سَرور مُطلّبی اِبنِ عَمِّ نَبی در هَل عَطا مِهر برج اِنَّما شَهسوار لا فَتی، پیشوای انبیاء عُروَةُ الوُثقی، کلمةُ الحُسنی سَیِّدَ الاوصیا، عماد الاصفیاء رکنُ الاولیا، آیتالله العظمی خیر المومنین، امامُ المتّقین اول العابدین، اَزهَدُ الزاهدین زَین الموحّدین، حبلالله المتین لنگر آسمون و زمین وَجهالله، عِینالله، نورالله سِرّالله، اُذُنالله، روحالله بابالله، سِیفُالله، عبدالله اسدالله الغالب آقاجانم علی ابن ابیطالب **** نیستی بود و هر آنچه نیست بود نقشی از هستی در آنچه نیست بود قبل خلقت را ازل گفتیم ما بس که از دنیا غزل گفتیم ما رود از سرچشمه جاری بود و بس حضرت پروردگاری بود و بس پیش روی خویش محبوب آفرید آفرید آیینه را، خوب آفرید هم زبان لال است توصیفش کند هم قلم گنگ است تألیفش کند ما نمیدانیم قدر ماه را شعر گفتن از رسولالله را از پسِ مدحش خدا برآمده اول و آخر پیمبر آمده دوست هم داریم بنویسیم از او واژه کم داریم بنویسیم از او خوشهای باید زِ ساق عرش چید تازه دریایش نَمی مضمون کشید وحی محتاجیم، تنزیلش کنید شعر، ناقص مانده تکمیلش کنید تا خدا برداشت از رویش نقاب گفت الحق آفتاب است آفتاب بعد پیغمبر ولایت خلق شد مجریِ امر هدایت خلق شد نام او شد نَصّ قرآن کریم بای بسم الله الرّحمن الرّحیم او نخستین واژه در بیت خداست مدح او مضمون هر بیت خداست چون که دلگرمیش از آغوش نبیست نردبان عرشیاش دوش نبیست روز در رویش و شب هم موی او روز و شب زیر سر گیسوی او با وجودش در زمین معراجیام در طوافِ زادگاهش حاجیام ماه پیوسته رُخش را دیده است نور رویش بر جهان تابیده است در رکوعش قنبرم کرده است او صاحب انگشترم کرده است او ما ندیدیم از علی آغازتر دست او از دست هر کس بازتر مادرِ او مادرِ شیر خداست دخترِ شیر است شمشیرِ خداست بعد مولا زیر این سقف کبود شد عیان در پشت پرده هر چه بود بانویی آمد دل از الله بُرد هم دل از خورشید و هم از ماه بُرد دامن او اولياء را آفريد معجزاتش انبيا، را آفريد هر کجا نامش نوشته میشود نور چشمانش فرشته میشود چادرش هم کار قرآن میکند ریشهاش کافر مسلمان میکند آب با مهريهاش با آبرو اشک چشمش در بهشت، آبِ وضو چشم میدوزیم بر سجّادهاش جان به قربان دو آقازادهاش تشنهلب هستیم و دریا میشود بس که تاریکیم زهرا میشود فاطمه فاطمه زهرا فاطمه یا علی گفتیم با یا فاطمه تا کریم آمد همه سائل شدیم دلبری آمد سراپا دل شدیم تا لبش قاریِ قرآن میشود آسمانها راهبندان میشود آنقدَر زیبا تلاوت میکند آدم احساس سخاوت میکند سفرهدار ایل پیغمبر، حسن حضرت جبریلِ پیغمبر، حسن لقمهای نان هست مهمانت شویم؟ میزبان باشی و قربانت شویم پنجتن یعنی پیمبر تا حسین گفته شد مدح حسن اما حسین نور چشمانش فَلک را خلق کرد خندهاش حور و مَلک را خلق کرد سجده بر خاک نمازش داشتیم ناز میکرد و نیازش داشتیم دامنش محتاجها را دستگیر پادشاه است و گدا را دستگیر پرچم او هست تا محشر بلند نیست مثلش در دو عالم سربلند آفرینش تشنهی جام حسین بانمکتر نیست از نام حسین سر به خاک انداخت اسماعیل شد پنجتن با نام او تکمیل شد **** از آب هم مضایقه کردن کوفیان خوش داشتند حُرمت مهمان کربلا را **** گریهام در حرم از روی پریشانی نیست که پریشانی از آداب مسلمانی نیست در طوافاند چنان موج کبوترهایت که در این سلسله انگار پریشانی نیست عربی آمده پابوس تو از سمت حجاز همهی حسرتش این است که ایرانی نیست دست خالیست کسی که به حرم میآید دَم در هیچ نیازی به نگهبانی نیست در معطّل شدن و دست رساندن به ضریح لذّتی هست که در سجدهی طولانی نیست شمس تبریز مراد دل مولاناهاست در دل ما که بهجز شمس خراسانی نیست راز افشا شده چون پیکر عریان شده است چاره جز این که مرا زود بپوشانی نیست