خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بی کران باشد

خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بی کران باشد

[ صابر خراسانی ]
خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بی‌کران باشد
به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد

کنار تو بعید است اینکه روزی زائرانت را
خدا ناکرده، محشر اعتنایی به جنان باشد

رضاجان! خوف این دارم که از غفلت مرا روزی
زبانم لال جز نام تو دیگر بر زبان باشد

امامی که مرا با یک سلام ساده مشهد برد
نباید با مکان باشد که باید لامکان باشد

پدر؛ موسی بن جعفر مادرش؛ نجمه، بلی! باید
به دنیا آمدن‌های امامان آین‌چنان باشد

به دنیا آمدی حاجی شوند حتی فقیران هم
اگر پرواز تهران-مشهدت حتی گران باشد

به دنیا آمدی تا بعد هر برگشتن از مشهد
درون خانه زینت‌بخش چای‌ام، زعفران باشد

خیالات من است این‌ها، وگرنه شأن تو این نیست
به دنیا آمدی تا چشمه‌ی حکمت روان باشد

به دنیا آمدی تا قرن‌ها از بعد دعبل هم
یکی از جلوه های معجزات تو «حسان» باشد

نه دعبل نه فرزدق نه حسانم، لیک می‌خواهم
خیالم چون نسیمی در هوای تو وزان باشد

به دنیا آمدی تا شیعه اثنی عشر بعد از تو
پس از تو برترین فرقه میان این و آن باشد

به دنیا آمدی تا نسخه‌ی طب‌الرضای تو
دوای دردهای بی مداوای جهان باشد
****
صحنهٔ روضه در این جمله مجسم باشد
پشت هر قدّ رشیدی دو قد خم باشد

من و لیلا به روی چشم بزرگت کردیم
عمر من تا قد و بالات منظم باشد

مادری‌تر زهمه ؛راه برو کیف کنم
دیدن قامت تو لذت عمرم باشد

در پی‌ات آمدم از خیمه محاسن بر دست
بس‌که شأن تو در این رتبه معظم باشد

با زمین خوردن تو زندگیم ریخت بهم
حق بده تا به قیامت کمرم خم باشد

از کجا تا به کجا پیکر تو ریخته است 
هرچه می‌چینم علی جان بدنت کم باشد

تا که زانوم زمین خورد همه خندیدند
****
بی سبب نیست چنین معرکه برپا شده است
وسط خیمه‌ی ما روضه مهیا شده است

دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است

پیرمردی که عصایش به سرت می‌کوبید
به هوای سر تو از سر جا پا شده است

ساربان هم که طمع کرده به تو خاتم من
ناگهان در وسط معرکه پیدا شده است

هفتمین دفعه که من یا ولدی می‌گویم
چشم اگر باز کنی قدّ منم تا شده است

از پراکندگی پیکر تو معلوم است
بند بند تو ز سر تا نوک پا وا شده است

مادرت کو که ببیند پسران خود را
همه‌ی شهر پر از اکبرِ لیلا شده است

نظرات