الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ

[ صابر خراسانی ]
الحَمدُلِله الَذی جَعَلَنا مِنَ‌المُتِمَسِکین به ولایت
سلطانِ اَولیا

سخن‌گذار مِنبر سُلونی
سروَرِمُطلبی

اِبنِ عَمِ نبی
دُرّ هَل عَطا

مِهرِبرجِ اِنَّما
شَه سوارِ لافَتی

پیشوای اَنبیاء
عُروَتُ الوُثْقا

کَلَمةُ الحُسنا
سَیِدّالاَوْصیا

عِمادُ الاَصْویا
رُکنُ الاَولیا

آیتُ‌الله العُظمی
خَیرُ المُؤمنین

اِمامُ المُتقین
اَولُ العابدین

اَزْهَدُ الزاهدین
زِیِّنُ المُوَحِدین

حَبلُ‌الله المَتین
لنگر آسمان و زمین

وَجهُ الله
عِینُ الله

نورُ الله
سِرُ الله

اُذُنُ الله
روحُ الله

بابُ الله
سِیفُ الله

عَبدُالله
اَسَدُ اللهِ الغالب

باشد علی خدا که نه، ولی ناخدا که هست
بعد از خدا بزرگ همه، ماسویٰ که هست 

بعد از خدا و بعد رسول خدا
ساقی است گر شراب نداری بیا که هست

گیرم گه با علی، دلِ ما نیست آشنا
اما دلِ علی به غریبِ آشنا که هست

ما سائل رکوعِ علی نیستیم اگر
او اِنَّما ولیُ کُمُ اللهِ ما که هست

محشر صفی به وسعتِ آغوش مرتضی است
ای عاشقان هجوم نیارید جا که هست

مشکل‌گشا علی است و لشگرگشا علی است
فرمانروا که بود و شَهِ‌لافتی که هست

آن بی‌نشانه‌ای که نشان داشت از علی
دل بی‌قرار یافتنش هر کجا که هست

خدایا به سلامت دارش
ای‌سراب از قدمت آینه پنهان کرده

گیسویت زمزمه‌ی رود پریشان کرده
ای تلنگر زده بر نبضِ مناجات همه

لال از مدحِ تو خمیازه‌ی گُنگِ کلمه
یوسفِ حُسن به پیراهنه تو دوخته‌اند؟

ناز را سینه به سینه به تو آموخته‌اند
در دلِ شب برس از راه، قمرپاشی کن

روی بومِ دل ما عاطفه نقاشی کن
ما پروبال نداریم ولی بامت هست

نیستی، نیستی اما همه جا نامت هست
مطلع فجر به سَر آمده بیدارم کن

سخت آماده شدم سخت گرفتارم کن
پشت پا خورده زِ مردم گِله را میفهمد

این دلِ تنگ مگر فاصله را میفهمد؟
همه را با خبر از آمدنت کن برگرد

جامه‌ی آمدنت را به تنت کن برگرد
به تماشای تو ما باغچه را گُل کردیم

گفته بودند میایی تحمل کردیم
ای که از کوچه‌ی پاییزی ما باخبری

ما کجا گُل بفروشیم که از ما بخری؟
نامه دادید گرفتیم ولی نیست حبیب

ای غریب ابن غریب ابن غریب ابن غریب
راهمان گم شده دیباچه‌ی نور تو کجاست؟

بنشینیم کجا؟ راهِ عبور تو کجاست؟
من سَرَم گرمِ گناه است سَرَم داد بزن

سینه‌ات سخت به تنگ آمده فریاد بزن
جمعه‌هایی که نبودی به تفریح زدیم

ما فقط در غمِ هجرانِ تو تسبیح زدیم
خشک‌سالیم، کویریم، توای رود بیا

شیعه مظلوم‌تر از قبل شده زود بیا
دست‌گیری به تمنای غریقی بفرست

دشمن اینجا به وفور است رفیقی بفرست
شیعیان آمدن ماه جنون میخواهد

مُزد برگشتن این آینه خون می‌خواهد
اما، موقع ریختنِ بغض گلو می‌آید

به بنرها بنویسید که او می‌آید
حرف بزرگان ما دوتا شدنی نیست

او که بگوید سَرِقرار می‌آید
اهل کَرَم بر فقیر سخت نگیرند

مطمئنم تو هم مطمئن باش
با دلت کنار می‌آیند

منصوره و راضیه و مرضیه و زهرا
معصومه و نوریه وحوریه و صدیقه کبری

حنانه و هانیه و ریحانه و کوثر
اِنسیه و حوریه و اِنیسیة‌الحَوراء

این‌ها همگی فاطمه هستند ولی نیست
محدودیت فاطمه محدود به این‌ها

 مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است
دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها


فردوس برین، باغ بهشت است به صورت
فردوس برین خانۀ زهراست به معنا

پیچیده در آن عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ»
بیرون زده از پنجره‌اش شاخۀ طوبیٰ

روزی که بخندد همۀ شهر بهاری‌ست
آن شب که بگرید شب عالم شب یلدا

آن شب که بگرید همۀ‌ی شهر بگریند
آن شب که بگرید چه می‌آید سَر ِمولا؟

از روی لبِ مادرمان فاطمه چندی‌ست
لبخند فراری شده کاری بکن اَسما

کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر
درد است سراپا و سکوت است سراسر

این هیزمِ تر چیست که در آتشِ آن سوخت
 هم مادر و هم دختر و همسر

دَر سوخت، ولی مانده به یادم که پیمبر
یک مرتبه بی‌اذن نشد وارد از این دَر

من خوابِ بدی دیده‌ام اَسما، چه بگویم؟
دور کمرش شال عزا بست پیمبر

از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر
خالی‌ست مشام همه، کافور بیاور

من معتقدم حجتِ بر خلق تمام است
با آیه‌ی اِنّاعَطَیناکَ‌الکوثر

من ندیدم که شبی پلک به هم بگذاری
هرشب از شدتِ دردِ کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم به خدا میدانم
خسته‌ای بی‌رمقی سوخته‌ای بیماری

جانِ من سعی نکن با کمرِ تا شده‌ات
بهرِ آرامش من، بستر خود برداری

سرفه‌هایت به خدا قاتلِ جانم شده است
بسکه خونابه در این سینه‌ی زخمی داری

سعی کن خوب شوی ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری؟

مونسِ خستگیِ حیدرِ خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری؟

***

قلم بر صحفحه سرگردان عشق است
و دفتر سفره‌دار خان عشق است

یتیم شهر مکه شد پیمبر
همان که صاحب قرآن عشق است

اگر گفتند ابتر کور بودند
که زهرا گوهرِ تابان عشق است

پسر عمش اَبالاَیتام آنکه،
خودش بابای فرزندان عشق است

کریم ومهربان ودست ودل باز
حسن، بانیِ هر احسان عشق است

و آن نامی که سر خطِ جنون است
حسینم وای سرگردان عشق است

عجیب است اینکه بیمار است سجاد
دوای درد بی‌درمانِ عشق است

امام باقر آن علامه دهر
دبیر دانش آموزان عشق است

کسی کز دست صادق آب خوردست
مُرید مردِ با ایمانِ عشق است

کلید باب حاجات است کاظم
خودش محبوس در زندان عشق است

****

نکنه ما رِ انتخاب نکنی
یا بِخِی نوکرت حساب نکنی

به همه پُز دادُم که همسایه تُم
خودمانِم مو رِ خراب نکنی

جون هر کی که دوس داری، بامرام!
ای دفه آمَدُم، جواب نکنی

کفترِ پَر سیاهه عادتی رِ
ردش از صحنِ انقلاب نکنی

زبونم لال شکایتِ ماها رِ 
به باباتان ابوتراب نکنی

هی دارِم از تو دور مُرُم به خدا
بَدُم اما دوسِت دارُم به خدا

****

قول دادی، وَردنه نامِ مادرت را می‌برم

****
باباحسین 

خوابم نمیبرد که، دست تو بالشم نیست
بابا یتیم یعنی، دستِ نوازشم نیست

باید بگیرم امشب، دیوار را نیفتم
عمه حواس جمع است، اینجاست تا نیفتم

حتی توانِ ماندن، از بالِ من نیاید
گفتی به زجر دیگر، دنبال من نیاید

من دوست دارم این را، این زخم را که اینجاست
رَدی که بر رُخَم هست، نقشِ نگینِ باباست

بابا تمام کردند، وقتی غذایشان را
انداختند پیشم، نان خشک‌هایشان را

کوچک‌تر از من اینجا، این دختران ندیدند
دائم بلند کردند، برمن صدایشان را

باباحسین

 تو روی خاک بودی، من روی خاک بودم
زحمت به خود ندادند، هر بار پایشان را

بابا سَرَت زِ نیزه، هرجا که گَشت افتاد
حتی میان مجلس، از روی طشت افتاد

پیش لبانِ خشکت، آنکس که آب میریخت
دیدم کنار طشت است، وقتی شراب می‌ریخت

خاکستر تنوری، موی تو را گرفته
این سنگِ بی‌مُرُوَّت، موی تو را گرفته

خوب شد آمدی و فهمیدم 
سَرِ در خون خزاب یعنی چه

خیزران که خوب فهمیدم 
آه بابا شراب یعنی چه

خواهرم بعد مجلس آن روز 
گوشه‌ای بُهت کرده می‌لرزد

من نفهمیدم چرا اینقدر او 
از اسم کنیز میترسد

نظرات

نورانورا

عالی👏🏻

سید مجتبی حسینیسید مجتبی حسینی

خیلی خیلی خوب

سید مجتبی حسینیسید مجتبی حسینی

سلام

سلام خیلی عالیه خدا وند حفظ تون کند ای کاش تصویرش بود

امیر عابدینیامیر عابدینی

عالیه لطفا بیشتر بزارید