به مادرم آن زمان دکترها گفتند: که بچهی تو به قطع و یقین نمیماند و در جواب همه مادرم فقط میگفت: مُحِب فاطمه بارش زمین نمیماند و مادر از همه جا دل برید و رفت حَرم سلامتی مرا خواست از امام رضا هنوز بر سَر ماندن نماندنم شک بود گذاشت نام مرا مادرم غلامرضا با نگاهت، حتی سنگم بها میگیره لطفت آقا، خشت خامو طلا میگیره تو بخندی، شک ندارم دعام میگیره ساعت هشت یه مریض تو حَرم شفا میگیره چقدر چادر خود را گرفته بر دندان برای لمس ضریحت بلند کرده مرا فدای دستش محکم گره زده به دخیل که سالهاست به تو پایبند کرده مرا هنوز بچهام آقا نبین پدر شدهام دلم گرفته هوای دل مرا داری؟ برای بچهی بی مادری که من باشم برای یک دل سیر اشک و ناله جا داری؟ آی امام رضا من همون بچهی بازیگوش تو صحنم آقا زود گذشت ولی بچم اینجا واسه اولین دفعه بهم گفت بابا نا امیدم و تو امید خانوادهی منی تو این دنیا، یا امام رضا دلم برای زیارت دوباره تنگ شد و نیامده به زبان حاجت مرا دادی مرا اسیر خودش کرده غصّهی دنیا یکی مرا برساند به صحن آزادی