عمرمان بی تو گذشت و نرسیدی آقا از ظهورت نرسیدست نویدی آقا سالها غایبی و دور شدی از حقّت من بمیرم چه بلاها تو کشیدی آقا پدرم در به در کوه و بیابان گشتی زنده باشیم بگو با چه امیدی آقا؟ ما همه دور همیم و تو شدی آواره سالها بی کس و بی یار و وحیدی آقا خیلی از کرده پشیمانم و میدانم که از گناهان من اینگونه شنیدی آقا روضهی مشک بخوانم که تو هم میآیی هر کجا روضهی عبّاس شنیدی آقا گفت: شرمنده که قلب تو شکستم اینجا حال من دیدی و اینگونه خمیدی آقا طاقتی نیست تو را تا به حرم برگردی چون که از دیدهی من تیر کشیدی آقا بوسه بر دست بریده زدهای حق داری که از این زندگیِ درد بریدی آقا جان عبّاس نکش آه، به خیمه برگرد خسته از هلهلهی خصم پلیدی آقا این پیامم بده از من که علی شرمنده قطرهای آب ز مشکم نچشیدی آقا