هرکه میخواست گرفتار تماشا بکند خبرش کن که نظر بر منِ رسوا بکند درد عصیانِ مرا کیست مداوا بکند آمدم در بزنم، بلکه کسی وا بکند ناامید از همهام، سوی شما آمدهام تو به رویم مزن ای دوست، خجالت زدهام من که محتاج کریمانهی بخشندگیام بندهی معصیتم، مایهی شرمندگیام خود من هم به خدا خسته از این بندگیام غرق گردابِ گناه است همهی زندگیام *** درد آوردهام اینجا که دوایی بکنی توشهام خالیِ خالیست، عطایی بکنی ایکاش به من هم نظری میکردی گوشه چشمی به دل خونجگری میکردی کاش از کوچهی ما هم گذری میکردی وقت دیدار مرا هم خبری میکردی **** یوسفِ فاطمه قربان نخِ پیرهنت کاش این ماه مقدّر بشود آمدنت بیتو در جادهی اندوه سرازیر شدیم مثل آیاتِ فراقیم که تفسیر شدیم اُف به دنیایِ بدون تو، از آن سیر شدیم به خدا دیر نمودی، همگی پیر شدیم نام نیکی که خدا داده به دنیا، مهدی ذکر توحیدیِ موسی و مسیحا، مهدی تویی آن منتقم حضرت زهرا، مهدی پشت در فاطمه فریاد زده، یا مهدی رکن ایمان خدا در وسط شعله گسست شیشهای پشت در آنقدر لگد خورد، شکست مردِ رنجیم که از درد بلا میخواهیم تشنه کامیم که یک جرعه تو را میخواهیم قدر یک سال شده کربوبلا میخواهیم پای تاوَل زده در صحن و سرا میخواهیم شعلهی وصل به این سینهی پُر آه بده اربعین جانِ اباالفضل مرا راه بده *** سفرهدارِ قدیمیام، امشب شدهام میهمان دخترمان شده سیسال کارِ من یادِ سفرهی روزهای آخرمان سفرهدارِ قدیمیام، سیسال تکّه نان و نمک مرا بس بود جای نان، جای آب هر افطار غصههای فدک مرا بس بود یاد آن روزها که تا دَم صبح چادرت عطر و نور میآورد گرچه دستت شکسته بود امّا نان گرم از تنور میآورد گندمی آرد میشد و بعدش دستهی آسیاب خونی بود تاکه آبی به درد میخوردی لبهی ظرف آب خونی بود سفرهای پهن میشد و طفلان غیر نان تو را نمیخوردند بعد روزی که پشت در ماندی کودکانم غذا نمیخوردند روزی بعدی که پشتِ در ماندی میشنیدم صدای شیشهی خُرد میشد از لکّههای پیرهنت زخمهای تو را ندیده شمرد