
در باز کن مهمان تو ناخوانده برگشت آن بنده که از سفرهات جا مانده برگشت من یازده ماه از گناهان رنج دیدم عبدی که عصیانش تو را رنجانده برگشت بر باغ چشمم خورد تا باران رحمت هر آفتی که ریشه را خشکانده برگشت یاغیگریهای زیادم را ببخشی مستی که خُلقش خَلق را ترسانده برگشت با آبروی رفته بهتر میخریام بیسرپناهی که شده از تو رانده برگشت دیر آمدهام فوراً بغل کردی مرا باز آن که دلت را بارها سوزانده برگشت میخواستی ردّم کنی اینجا نبودم کی از درِ مِیخانهات درمانده برگشت پروندهام سنگین که شد مادر حیا کرد زهرا دل این طفل را نشکانده برگشت در زیر ایوان طلا گفتم علیجان نوری که مولا بر دلم تابانده برگشت بوسه فقط باید به دست مرتضی زد باید به آغوش همان فرمانده برگشت پای رفاقت با حسینت جوش خوردم من این سحرها با حسینت جوش خوردم وقتی که کعب نِی به جسم کودکان خورد آن سر که میشد روی نِی چرخانده برگشت **** شب جمعه است نگاه همه سوی زهراست بوی سیب از حرم کربوبلا میآید مادری با کمر خم شده و موی سپید با دلی سوخته از عرش خدا میآید میزند ناله بُنَیَّ چه بههم ریختهای! هرچه میگردم عزیزم سرِ تو نیست چرا؟ هرچه میچینم عزیزم بدنت را بر خاک قِسمتِ بیشتر از پیکرِ تو نیست چرا؟ میزند ناله بُنَیَّ کو لباس کهنهات؟ کو سرت کو حنجرت کو یاورت کو دخترم؟ بشکند دست کسی که دست بر مویت زده