
گذشت عمر و فرصتی ز چرخ روزگار نیست مگو دم خزان ما در اوّل بهار نیست ببین که دست خالیام، اسیر خشکسالیام من آن درخت میوهام که شاخهاش به بار نیست مرا نبخشیام اگر، چه خاک بر سرم کنم گدا به غیر عفو تو به کس امیدوار نیست گرسنگی کشیدنم به روزه گر شود حساب زبان، گوش چشم من هنوز روزهدار نیست تمام عزتم تویی که بین بندگان تو به لطف پرده پوشیات گناهم آشکار نیست همیشه هم زبان من، خدای مهربان من خدای هیچ بندهای چنین بزرگوار نیست هزار توبه کردم و شکستهام هزار بار قبول درگهت یکی از این هزار بار نیست تمام گشت ماه و من ز ماه خویش غافلم به فکر ماست او ولی کسی به فکر یار نیست همیشه بعد هجرها وصال مژده میدهد چه لذّت آن وصال را که قبلش انتظار نیست بخاطر ابالحسن گذشت کن ز جرم من اگرچه بین بندهها چو من گناهکار نیست سرِ شبی مرا بخر، دل مرا نجف ببر نباشد آنکه بین ما به دوریاش دچار نیست هرآنکه لاف عشق زد به سر رواست بگذرد که امتحان عاشقی بدون چوب دار نیست رفیق با علی شدن شباهت آورد به بار بدان دم از علی زدن به داد و به هوار نیست گره گشا نمیشوی گره نزن به کار کس زبان مومن علی شبیه نیش مار نیست چه عزّتیست اینکه من گدایی علی کنم به محضر چنان تویی گدا شدن که عار نیست ز دوریاش تلف شدم، هوایی نجف شدم اگرچه از نگاه ما خدای را مزار نیست دم وداع آمد و زمان روضهی وداع ولی شبیه کربلا دلی در اضطرار نیست به وقت رفتنت حرم اگرچه ریخته به هم شبیه خواهرت کسی ز غصه بیقرار نیست ز رنج کهنه پیرُهن شدم دچار ضعف تن دلیل دود دیدنم بخاطر غبار نیست گرفته شور دشمنت جدا کند سر از تنت که غیر از این توقعی ز شمر میگُسار نیست خدا کند بجای تو ببُرد او سر مرا عزیز زخم خوردهام زمان کارزار نیست چه میکنی برادرم به پیش دیدهی ترم که جای پاره کردن لباس یادگار نیست