ای آشناترین که غریب زمانهای هستی شیعیان تو چرا بی نشانهای جای تو نیست کوه و بیابان بیا به شهر طاووس جنّت از چه تو بی آشیانهای هر روز با گناه دلت را شکستهام دارم همیشه وقت شکستن بهانهای حاجات من شنیدهای ای تمام عمر نشنیدهای ز من سخن عاشقانهای گفتم بیا همیشه ولیکن نساختم در سینهام برای حضور تو خانهای صاحب عزا دوباره دل تو شکسته است سمت کدام مجلس روضه روانهای شاه غریب فکر غریبیِ مسلمی یاد جفای کوفه و اشک شبانهای بالای بام ناله زده ای حسین نیا تا که رقیّهات نخورَد تازیانهای با خون حنجرم بنویسم میا حسین ای آشناترین که غریب زمانهای