با تو مظلوم ترین مرد وطن میمانم تا حلالم نکنی پیش تو من میمانم خانهام سوخت دلم سوخت اگرچه دیگر نه گلی مانده به باغم نه چمن درباغم تو کوه ماه بودی و کوهی تو را شکست تو کوه بودی و از هیبت تو ماه شکست پناه بی کسیام آه بی پناه شکست شکست و از آن پشت یک سپاه شکست اگرچه در شکسته اگرچه بیماری هنوز بین سپاه علی علمداری ماندن و رفتن من سود ندارد نفسم با وجودی که رمق نیست به تن بمان سه ماه رفته ولی یک خبر نیامده است هنوز حوصلهی زخم سر نیامده است سه ماه رفته کسی پشت در نیامده است برای دیدن تو یک نفر نیامده است سه ماه مثل تو هر روز محتضر شدهام شکسته تر شدهای و شکسته تر شدهام اگر میتوانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان نروم؟ چشم به شرطی که نگویی چه کنم تو فقط دست روی دست نزن من بچهمو دادم برات که این روزا رو نبینم جوونیمو کردم فدات که این روزا رو نبینم از خدا خواسته بودی که بمانم اما وقعهی کوچه نپرسی ز حسن به جز علی چه کسی نیم دیگرت میشد شبیه آیینهای در برابرت میشد تمام عمر نگهبان محضرت میشد عزیز کردهی حیدر تو باورت میشد که دست من به طناب مغیره بسته شود دری که سوخته با لگد شکسته شود