
سپردمت به خدا و به ریگهای بیابان سپردمت به غبار و به خارهای مغیلان سپردمت به وحوش و به شیرهای دَرنده به مردمان دهاتی، به آهوان پریشان به گوش خاک سپردم، تو را بپوشاند بد است این که ببیند کسی تو را عریان به باد گفتم اگر شد تو را بپوشاند که تا خمیده نگردد دوباره مادرجان سپردمت به هر آن کس که بود در صحرا سپردیام به که رفتی؟ به دلقکان؟ میشه بهم بگی، سپردیام به کی؟ مَحرمامو دیدم رو نیزهها یکی یکی هنوز نخوردم آب که دارم اضطراب من و تو میرسیم به هم تو مجلس شراب زینبِ تو با خولی، مسافرِ بازاره کی بین این نامردا هوای ما رو داره؟ **** تا هست مستدام، حسین است مستدام تا هست پایدار، حسین است پایدار حتی حسین تکیه بر این شانه میزند خلقت زنی ندیده بدینگونه استوار با چشم خویش، مِیسَره را میزند زمین با خشم خویش، مِیمَنه را میکند شکار کوهی اگر مقابل او قد عَلم کند مانند کاه میشود و میرود کنار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کربوبلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمهی اهلبیت بود زینب که هست، فاطمه هم هست ماندگار روز دهم قرارِ خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار خیلی زدند خم شود اما تکان نخورد سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار طفلانِ کاروان همه والشّمس و والقمر مردانِ کاروان همه واللّیل و النّهار عبدند عبدِ گوش به فرمان زینباند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار یک عدّه گوشواره ولی دختر علی یک گوش پاره بُرد از اینجا به یادگار چشم طنابهای اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار آن بانویی که سایهی او هم حجاب داشت با رفت و آمد سرِ بازارها چه کار داشت پردهنشین کوفه بیاباننشین شده با دختر بتول، چهها کرد روزگار **** عمّهجانم عمّهجانم عمّهجانِ قد کمانم عمّهجانم عمّهجانم عمّهجانِ نگرانم او درست آنگونه که زهرا سفارش کرد با هزاران درد، درمان هزاران درد بود کربلا ثابت کرد زینب بر همه میتوان چادر به سر هم مردتر از مَرد بود محال است از میان خیمه آهِ سرد برخیزد زِ کوه صبرِ من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیرزن باشد، به جنگ مَرد برخیزد بجنگم با سنان هرگز، سنان که جزو مردان نیست