
سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطهی حسن است هر کسی رُو به کربلا کرده باطناً رُو به مجتبیٰ کرده بزم ما را حسن فراهم کرد او حسین را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبتها پرچم یا حسینِ هیئتها خیرها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده میوهی نور میدهد شجرش ای به قربان هر دو تا پسرش با حسن جانِ تازه میگیرم حال از او اجازه میگیرم تا بگویم ز جلوهی آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صفشکن است پس یتیمِ حسن خودش حسن است دست آورده جای شمشیرش همه ماتند، مات تکبیرش حق شده، پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریهکنها نظر به راه کنید حسنِ کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟ که در میان سپاه تشنهای در میان قربانگاه صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید، گفت حسین حسنِ کربلا به راه آمد پابرهنه دوان دوان آمد دید گریه بیاثر است یک نفر روی سینهی پدر است