
شکست آنجا زدم زِ حسرت و غم دست روی دست آنجا به کربلا که عطش هر ترانه میزد موج رباب بود و وفایش که حجله بست آنجا رباب آینهی عشق و نور و عاطفه بود که سنگ غم نشکستش اگر شکست آنجا حسین گفت که من آن سرای دارم دوست که نور ناب رباب و سکینه هست آنجا سلام ما به رباب و وفای سرشارش زنی که همّت مردانه بود ایثارش گلی که عطر وفا میچکد زِ برگ و برش سزد که رایحهی عشق خیزد از شررش چگونه مادر مظلومهاش نمیخوانند؟ که هست کودک مظلوم کربلا پسرش زهی مقام که خورشید عصمت و ایمان گشود چتر عنایات همسری به سرش **** همه زِ دامن دریا گهر برون آرند پدر فکند به دریای معرفت گهرش پدر که دولت جاوید از ربابش بود سعادت ابدیّت زِ انتخابش بود چه بانویی که همانند عود میسوزد چه در قیام چه وقت قعود میسوزد به یاد تشنگی کودکش به ساحل رود گرفته زمزمهی رود رود میسوزد به وقت اسب دواندن به جسم شاه شهید زِ حسرتی که چرا زنده بود میسوزد استخوانهای من از ترس بههم میخوردند اسبها جسم تو را با خودشان میبردند به وقت اسب دواندن به پیکر شهدا زِ حسرتی که چرا زنده بود میسوزد قتیل عشق، شهید ستم، امام حسین **** ای به قربان خشکی لب تو چقَدَر چاک چاک افتاده من بمیرم نباشم و بینم سر تو روی خاک افتاده روضهخوانها چرا نمیگویند؟ آخرِ مجلس شراب چه شد! تا که سر بر روی زمین افتاد ناگهان حالت رباب چه شد! داغ اصغر که آتشش میزد به جگر باز جای داغ نداشت آمد و بوسه داد بر سر او بهخدا طاقت فراق نداشت گفت ای سر که در چهل منزل رُخت از خون و خاک رنگ شده دانی از چه تو را بغل کردم؟ دلم از دوری تو تنگ شده **** (مصیبت پدر و مادرم زِ یادم رفت مصیبت پسر تو نشد فراموشم عزیزِ فاطمه خیلی برای من سخت است تو کهنه پیروهنی من لباس میپوشم)